در زمانی که بسیاری، لژ نشین زندگی بودند و کلاس را پلکانی تصور می کردند اما چمران،شاگرد اول مدرسه عشق،بود!
مصطفي چمران، چنانکه شاگرد اول کلاس درس، شاگرد اول کلاس زندگي، شاگرد اول جهاد، شاگرد اول مردم داری و... سرانجام؛ شاگرد اول شهادت!
چمران شاگرد اول بود، هم در سازماندهي يارانش در«انجمن اسلامي دانشجويان آمريکا» هم در اعتراض به شدت گرفتن جريان«ناسيوناليسم عربي» در لواي حکومت جمال عبدالناصر که به چمران و ياران مبارزش پناه داده بود. پناه که نه، چمران در پناه خدا بود و دست شسته از آرامش و آسايش که در آمريکا به او پيشکش ميشد، آمده بود تا در مصر و در کنار مسلمانان با اسرائيل به جهاد برخيزد اما از گفتن حرف حق هيچگاه روي برنميتافت و زبان به کام نميکشيد که«شيرين کامي» را در گفتن حرف حق ميديد، هر چند به ظاهر، کامهايي را تلخ کند. «عبدالناصر» هم ميدانست که«چمران»، حق ميگويد اما چه سود که جريان«ناسيوناليسم عربي» چنان قوت يافته بود که به«ضد خود» بدل گشته بود. «بتي» شده بود که«بتشکن» ميطلبيد.
«موسايي» که بيايد و «فرعون عربيت و عروبت» فربه شده به وسيله دشمن را به نيل بسپارد اما... ناصر مرد و شاگرد اول باز تن به هجرت داد.
به لبنان و در آنجا حماسههايي خلق کرد و ياراني پروريد که رابطه«زمين» و «آسمان» را تسهيل کردند او شد علمدار امام موسي صدر، بزرگي که پرچم حق بود و مأذنهاي براي اذان نماز بيداري...
دکتر چمران، شاگرد اول مدرسه عشق، وقتي به ايران آمد، هم لحظهاي قرار نداشت. قرار او بيقراري بود تا لحظهاي که آن«قرار آخرين» فرا برسد و فرا رسيد هم، در غمگنانهترين لحظهها، وقتي که گفتند عباس لشکري، «ايرج رستمي»، پس از رزمي رستمگونه در دهلاويه غزلسراي شهادت شده است.
چمران هم همه«کولهباري» که بر دوش و«داري» که بر شانه داشت و با خويش از ايران تا آمريکا تا مصر، تا لبنان و تا کردستان و خوزستان کشيده بود، در 31 خرداد، آخرين روز بهار بر زمين گذاشت تا شهادتي بهاري به تعبير امام خميني«انسانساز» داشته باشد و همچنانکه«با سرافرازي زيست» با «سرافرازي» هم شهيد بشود. اما شهادت او هم نه پايان که آغاز بود، آغازي براي نسلي که ميخواستند، چون او رهرو شهادت باشند. مثل شاگرد اول. چنانکه در زندگي بود و در شهادت بدان دست يافت.
جالب اینکه حتی نمایندگی مجلس و وزیر دفاع شدن هم چمران را نتوانست نمکگیر دنیا و بلکه زمینگیرش کند تا برای حفظ میز و کرسی و جایگاهش دست از پا نشناسد یا لااقل قدری به فکر فیش حقوقی بالا باشد!آري چمران شاگرد اول بود، هم در درک، هم در کار، هم در زندگي و هم در عاشقي. او هنرمند بود هم هنر شعر و نقاشي و... هم هنر مردمداري، چنانکه ميگويند، روزي در مسير رفتن به پادگان مردي را ديد که از سرما بر خود ميلرزيد و چمران نميتوانست او را با خود به محيط نظامي ببرد. از ماشين پياده شد و گفت اگر نميتوانم او را با خود ببرم اما ميتوانم ساعتي در کنار او بنشينم و با او در«سوز سرما» «همدرد» شوم.
او درد مردم را مي فهميد و بسياري را نظر بر آن است که اگر او ميماند، بسياري از «ناکامي»ها حاصل نميگشت، اما نه، او رفت و بايد ميرفت تا«کام» ما به شهادت عادت کند!او هنرمندي بود که بيهياهوي سياسي، براي خدا به جهاد برخاست و خود را فداي«هدف» کرد نه«هوي» و اين هنر مردان خداست. به فرموده «امام روحا...» و ما هم ميتوانيم چنين هنري داشته باشيم و...» و مثل چمران ، مصطفی گونه زندگی کنیم. حق را برگزینیم و خود را چنان با آن تعریف کنیم که هر جا علم حق برپاست ما هم باشیم و هرجا ما هستیم، نسیم عزت به پرچم اقتدار حق بوزد...
غلامرضا بنیاسدی - تابناک رضوی