غدیر و ماجرای سیادت و سعادت
به برکت تسلیم اسلام بودن سلمان، فهميدم حتي اگر سيد هم نيستم، باز مي‌توانم جزو خاندان پيامبر باشم و براي اين اگر نه سيد، بايد سعيد بود. و همه آنهايي که سعيد هستند فرزندان علي هستند...
کد خبر: ۲۹۸۹۲۳
تاریخ انتشار: ۳۰ شهريور ۱۳۹۵ - ۱۱:۰۷ 20 September 2016
افسوسی دارم که از کودکی با من بزرگ می شود، با من نفس به آه بر می‌کشد و حتی با من به اشک می‌نشیند. کوچک که بودم، چيزي که بيش از همه در چشمانم جا مي‌گرفت و آه حسرتم را در مي‌آورد، شال سبزي بود که بعضي‌ها به گردن داشتند! 
 
غیر سیدها هم می‌توانند سعید باشند! 
 
آرزو مي‌کردم کاش مثل آنها بودم. گاهي، حتي کلمه «سيد» را اول اسم خودم مي‌گذاشتم تا ببينم چه شکلي مي‌شود و چقدر قشنگ مي‌شد. «سيدرضا» اسم قشنگي بود. کلي حال مي‌کردم با اين اسم، اما... من که«سيد» نبودم، شجره‌نامه‌اي نداشتم و... باز افسوس بود که جانم را فرا مي‌گرفت.
 
عید غدیر هم که می آمد و عید دیدنی سید ها ، باز آه بر افسوسم اضافه می‌شد. اما... بزرگتر که شدم، با قرآن و مفاهيم قرآني که آشنا شدم و سيره پيامبر اسلام را که خواندم، به دو فراز رسيدم که مرا به وجد آورد» اول در قرآن وقتي خواندم پيامبر اسلام، نسبت خوني خويش را با ابوالهب به «تبت يدالله» قطع مي‌کند و دوم وقتي خواندم، برادر اساطيريم را، سلمان فارسي را، به«منا اهل‌البيت» کرامت مي‌بخشد.
 
آن روز و به برکت تسلیم اسلام بودن سلمان، فهميدم حتي اگر سيد هم نيستم، باز مي‌توانم جزو خاندان پيامبر باشم و براي اين اگر نه سيد، بايد سعيد بود. و همه آنهايي که سعيد هستند فرزندان علي هستند، و شجره نسبت با مولا علي، شجره طيبه‌اي است که به اندازه همه عاشقان عالم برگ دارد براي نوشتن. 
 
انگار اصلا" سيادت، مثل شهادت است؛ مثل کربلاست، مثل ليست هفتاد و دوتن است که رديف هفتاد و سوم آن به اندازه همه شهادت‌باوران جا دارد و هر کس در هر جاي زمين و زمان مي‌تواند نام خود را آنجا بنويسد.
 
من معتقدم، همه شهداي ما هفتاد و سومين نفر بودند. و آنهايي که پس از اين هم به شهادت مي‌رسند هفتاد و سومين نفرند که زمين را و زمان را تکليفي جز کربلا و عاشورا نيست.
 
من سيد نيستم اما با همه وجود تلاش مي‌کنم بتوانم سعيد باشم، آنقدر که بتوانم فاطمه را، سلام‌الله عليها، مادر صدا بزنم. خصوصي عرض کنم من هر وقت کارم گره مي‌خورد، فاطمه را، سلام‌الله عليها، مادر صدا مي‌زنم و او هم به مهر مي‌شنود و گره از کارم باز مي‌کند. يادم هست، سال‌هاي دفاع مقدس، چند بار، مهربان‌ترين مادر دنيا، از دست و تیر دشمن، نجاتم داده است...
 
يک بار درجزيره مجنون، يک بار در شلمچه، يک بار در خرمشهر، یک بار گوجار، یک بار در تنگه مرصاد و... به هر حال من خود را فرزند بي‌بي مي‌دانستم  اگر نبودم، آنجا چه مي‌کردم؟
مگر نه اينکه ما براي ياري حسين فاطمه به جبهه مي‌رفتيم؟
 
مگر نه اينکه خويشاوندي عقيدتي هزار بار عزيزتر از خويشاوندي خوني است. پس حق داشتم فاطمه را مادر صدا بزنم و حق دارم، علي را پدر بنامم، هر چند اسمم در هيچ شجره‌نامه‌اي، سيد نيامده باشد.
 
من هنوز خود را فرزند علي مي‌دانم و اين بار به جاي«سيدرضا»، براي خودم مي‌نويسم ؛ «سعيدرضا»، هر چند اسمم غلامرضا باشد.
 
سعید رضا بنی اسدی - تابناک خراسان رضوی 
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار