گزارش گورخوابها جنجال زیادی به راه انداخت اما علاوه بر بی سر پناهی این افراد و فقر مادی می توان به فقر فرهنگی نیز اشاره کرد که زنی جوان با یک مرد هر شب در یک گور میخوابند اما صرفا با هم رفیقند و ای کاش افزون بر تامین نیازهای اولیه که حق آنها و هر شهروند و هر انسانی است لااقل حکم ازدواج موقت را هم به آنها یاد داده و بدهند!
کد خبر: ۳۵۱۳۹۸
تاریخ انتشار: ۱۰ دی ۱۳۹۵ - ۰۶:۴۴ 30 December 2016
به گزارش تابناک رضوی، در قسمتی از این گزارش تکان دهنده میخوانیم: « آن یکی، با زنی در گور می‌خوابید. زن جوان است، کنارش ایستاده. خودش ولی مشغول پیچاندن زرورقی است کنار آتش.   از خوابیدن در قبرستان نمی ترسید؟ چرا بترسم، وقتی آدم جا و مکانی نداشته باشد، مجبور است هر جا که باشد بخوابد.   چند سال است اینجا هستید؟هشت سالی می‌شود. با این زن در گور می‌خوابیم.   همسرتان است؟نه رفیقم است.»
 
اینها تنها قسمتی از گزارش پرهیاهوی «شهروند» از ٥٠ بی خانمانی است که از سرمای زمستان، به قبرهای خالی گورستان نصیرآباد پناه برده اند که البته این گزارش سبب شد تا مرکز ارتباطات مردمی ریاست جمهوری، در اطلاعیه ای، بر پیگیری موضوع گورستان نصیرآباد شهریار، تا به دست آمدن نتیجه نهایی و رفع مشکل، تاکید کند. 
 
انتشار گزارش هفتم آذر شهروند از این اتفاق تکان دهنده در شهریار، خیلی‌ها را دور هم جمع کرد، مثل مسئولان شهری و فرمانداری شهریار. تا جایی که در فرمانداری شهریار جلسه‌ای فوری برگزار شد.
 
پس از آن بود که استاندار تهران به فرماندار شهریار دستور ویژه برای پیگیری موضوع را داد.  سعید ناجی فرماندار شهریار، دیروز به قبرستان نصیرآباد رفت. او در عین حال که منکر رفت و آمد معتادان سرگردان درآن محل، نشد، اما بخش‌هایی از گزارش منتشر شده را غیرمستند دانست: «آرامستان نصیرآباد شهرستان شهریار از نزدیک‌ترین نقاط به پایتخت است که متاسفانه با وجود داشتن نگهبان، معتادان سرگردان به این محل رفت و آمد دارند.» فرماندار شهریار معتادان قبرستان نصیرآباد را از نزدیک دید، تعدادی خبرنگار هم او را همراهی کردند، همه رفتند، گورهایی که از چند ساعت قبلش خالی شده را دیدند و برگشتند.
 
حالا از میان ٣٠٠ قبر خالی قبرستان نصیرآباد، تنها یک نفر مانده؛ «بهروز». او تنها در گور، در کنار ٢٩٩ قبر خالی:« صبح ماموران آمدند، همه را زدند، وسایلشان را بردند و رفتند. الان فقط من اینجا مانده ام.»این حرف‌های بهروز از داخل گور است، گوری که با یک شعله آتش کوچک، روشن شده و نور بر چهره‌اش سایه انداخته. او  سفت و سخت، در جایش مانده، با پلاستیکی که روی قبرش انداخته تا باران خیسش نکند. همه رفته بودند، قبرستان خالی بود، اما بهروز، قبرش را با هیچ جای دنیا عوض نمی کند:
« گشنه‌ام است، از صبح هیچ نخورده‌ام.»
 
روزهای پیش اگر ٥٠ مرد و زن ٢٠  گور از پیش آماده نصیرآباد را اشغال کرده بودند و در هر گور تنهایی یا سه- چهار نفره زندگی می‌کردند اما عصر دیروز که باران گورستان را خیس آب کرده بود، تنها ساکن زنده قبرستان، «بهروز» بود. قبرستان دیشب، برخلاف شب‌های دیگر روشن بود. پس از انتشار گزارش، آنجا را با چراغ‌هایی روشن کرده بودند. آنقدر روشن که داخل قبرها هم پیدا بود. هنوز اثرشان پابرجا بود. ظرف‌های خالی غذا، تکه پلاستیک‌های پاره، فیلتر سیگار و ... قبرستان، دیشب، یک قبرستان واقعی بود، سکوت غریبی آن را گرفته بود، دیگر از ساکنان قبلی‌اش خبری نبود، هر چه بود صدای قطره‌های باران بود که بر آجرها می‌افتاد، همه جا گِل بود، گِل.
 
شعله‌های آتش، دورتر از قبرستان، نشانی جدید ساکنان قبلی گورهاست، آنها دیشب زیر دانه‌های درشت باران، سقف شکسته‌ای پیدا کرده بودند و در سوز سرمای دومین ماه زمستان، شانه به شانه هم نشسته اند. بوی شیشه شان بلند می‌شود.
 
   صبح چه اتفاقی اینجا افتاد؟ چه خبر شد؟
صبح یک عده‌ای آمدند و ما را متفرق کردند، از شهرداری و کلانتری بودند. آنها که ما دیدیم، لباس خاصی تنشان نبود. فقط می‌خواستند ما را متفرق کنند. وسایلمان را بردند و رفتند. البته نه وسایل همه را. فقط به ما گفتند بروید بیرون.
این را یکی از همان گورنشین‌ها به «شهروند» می‌گوید، زیر باران ایستاده، کلاه پشمی‌اش را محکم تر روی سر می‌کشد و حرف می‌زند:« خواب بودم که یکهو دیدم یکی پلاستیک روی گور را بر داشته و به من می‌گوید، پاشو، زود باش، پاشو. »
آن یکی کنارش ایستاده، ادامه حرف هایش را می‌گیرد:«صبح از برنامه درشهر هم آمده بودند، با یکی از ما هم مصاحبه کردند، برایمان پتو هم آوردند، گفتند برایتان خانه درست می‌کنند، بعدش بود که مامورها آمدند. هر چند کسی را با خودشان نبردند اما دیگر نخواستند اینجا در قبرستان بمانیم.» او یکی دو سالی می‌شود که در همین قبرستان زندگی می‌کند:« اینجا کسانی را داریم که ١٠ سال است در همین قبرستان نصیرآباد زندگی می‌کنند،ما هیچ چیز نمی خواهیم، جز یک سرپناه، یک گرم خانه. در این مدت هم هیچ کس کاری به کار ما نداشت، نمی دانم چطور شد که یکهو به یاد ما افتادند و به جای کمک، ما را از قبرستان بیرون انداختند.»
 
چهره شان به زحمت در آن تاریکی پیدا بود، تنها نور موبایل‌ها بود که سایه‌ای روی صورت‌های سیاه و تکیده و خسته شان، انداخته بود، مرد میانسال یکی از آنها بود:« من ٢٥ سال است که معتاد و کارتن خوابم، ١٧ فروردین سال ٧٠ که از خانه بیرون رفتم، دیگر برنگشتم.»
   شما هم در این قبرستان می‌خوابیدید؟
نه، آن موقع که کارتن خواب شدم، اصلا قبرستانی نبود، بعدا قبرستان درست شد، اما من هیچ وقت آنجا نمی ماندم.
   چرا؟
دوست نداشتم در قبرستان در یک جای تنگ و تاریک بخوابم. استخوان هایم سنگین است، قبر را تحمل نمی کند.
   آنهایی که می‌آمدند و در قبر می‌خوابیدند را در این سال‌ها می‌دیدید؟
بله، همیشه یک عده‌ای اینجا (قبرستان) هستند.
   هیچ جایی ندارید برای ماندن؟
نه. در چند ماه گذشته از وقتی که هوا سرد شد، من ٥ تا آلونک ساختم اما هر ٥ تا را هم خراب کردند. شب را همین جا، در همین بیابان می‌خوابم، یک پلاستیک روی خودم می‌کشم و می‌خوابم.  
   چه کسانی آلونک شما را خراب می‌کردند؟
نمی دانم، آدم‌هایی از شورا، از پاسگاه. آدم‌های معمولی.
   چرا به گرمخانه نرفتید؟
من قبلا گرم خانه می‌ماندم، اما هر بار که بخواهم تا چهاردانگه که گرمخانه است، بروم و برگردم، ٢٥هزار تومان کرایه‌اش می‌شود، از کجا بیاورم. برای دولت کاری ندارد یک گرمخانه برای ما بزند. مگر ما انسان نیستیم، مگر ما از خارج آمده ایم، ایرانی نیستیم؟
آن یکی، با زنی در گور می‌خوابید. زن جوان است، کنارش ایستاده. خودش ولی مشغول پیچاندن زرورقی است کنار آتش.
   از خوابیدن در قبرستان نمی ترسید؟
چرا بترسم، وقتی آدم جا و مکانی نداشته باشد، مجبور است هر جا که باشد بخوابد.
   چند سال است اینجا هستید؟
هشت سالی می‌شود. با این زن در گور می‌خوابیم.
   همسرتان است؟
نه رفیقم است.  
   اینجا چطور زندگی می‌کردید؟ غذا از کجا می‌آوردید؟ در سرما در گرما چه می‌کردید؟
روزی یک نصفه نان گیرمان می‌آید. دیگر زمستان و تابستان سر می‌کردیم، سرما که باشد، برای آدم فرقی نمی کند کجا می‌خوابد. ما عذاب شب اول قبر را الان می‌بینیم. چند تکه پتوی پاره داشتیم که آن را هم امروز صبح از ما گرفتند. الان ديگر نمي توانيم برگرديم سمت قبرستان.
زن کناریش، گوش می‌دهد. آن یکی با همسرش در این گورها زندگی می‌کند. سه بچه دارد، یکی را سپرده به بهزیستی، آن دوتای دیگر هم معلوم نیست کجا هستند:« قبر برای ما مثل اتاق است، مثل یک خانه، یک سرپناه.»
   از این مرده‌هایی که کنارشان می‌خوابید، نمی ترسید؟
نه، زندگی کنار زنده‌ها سخت تر از مرده هاست. از صبح که آمدند و ما را انداختند بیرون تازه فهمیدم که زندگی کنار زنده‌ها سخت تر از مرده هاست.
آن مرد کناری ادامه حرف‌ها را می‌گیرد و می‌گوید:« چرا ما را می‌زنند، چون معتادیم؟ چون مواد می‌کشیم؟ حالا وسایلمان را بردند، دیگر چه از جانمان می‌خواهند؟» او می‌گوید که در این منطقه نزدیک به ٨٠ کارتن خواب دارد:« هر کس جایی می‌خوابد، برخی در قبرها، برخی در بیابان و کنار مخروبه ها.» همه آنها یک چیز می‌خواهند:« گرمخانه.»
   امشب چطور می‌خوابید؟
پلاستیک می‌کشیم و می‌خوابیم. الان گروه گروه شده ایم. هر گروه ٦، ٥ نفر.
آنها دوست ندارند عکسشان گرفته شود، تنها چیزی که می‌خواهند، کمی غذاست و پتو. دور ما جمع شده اند، کمی شیرینی و پیراشکی که برایشان برده بودیم، در کمتر از دو ثانیه، تمام می‌شود، دست‌های سیاه آنها، دورمان را گرفته، التماسمان می‌کنند:« یکی هم به من بده، به منم بده.» و این غم انگیزترین صحنه‌ای بود که در دل شب، زیر باران، در گوشه یک دیوار خرابه، زیر یک سقف شکسته، رقم خورد.
گور خواب‌ها ساماندهی نشدند، پراکنده شدند
مسئولان شهرداری شهریار، دیروز همه جا از ساماندهی این معتادان خبر داده بودند، غافل از اینکه این گورخواب‌ها، ساماندهی نشدند، از قبرستان، بیرون انداخته شدند، پراکنده شدند.  آنها صبح دیروز، هر چه داشتند، از پتوهای پاره و پلاستیک‌های زهوار در رفته، روی کولشان گذاشتند و رفتند. رفتند تا در بیابان، در دخمه ای، گوشه دیوار خراب شده ای، از چشم پلیس و شهرداری و فرمانداری دور شوند. از آن جمعیت، ٥٠، ٦٠ نفره گورستان، حالا تنها ١٠ نفرشان، کنار گورستان مانده اند.  
 
آخرین وضعیت گورخواب‌ها در نصیر‌آباد (+عکس)
 
آخرین وضعیت گورخواب‌ها در نصیر‌آباد (+عکس)
 
آخرین وضعیت گورخواب‌ها در نصیر‌آباد تهران (+عکس)
 
آخرین وضعیت گورخواب‌ها در نصیر‌آباد (+عکس)
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار