این یادداشت بخشی از فعالیت های محمد رضا سرشار را مورد بررسی قرار می دهد.
کد خبر: ۴۴۰۸۴۴
تاریخ انتشار: ۲۳ خرداد ۱۳۹۶ - ۲۳:۵۲ 13 June 2017
به گزارش تابناک رضوی،به نقل از باشگاه خبرنگاران پویا ،تمام این روایت از دلِ مصاحبه‌های محمدرضا سرشار در جراید وقت و بی وقت بیرون آمده است و جز یکی دو قضاوتِ نویسنده‌اش محسن باقری هَرابرجانی، گزارش و ادعای شخص سرشار  است. این یادداشت مروری است بر بخشی از فعالیت‌های ایشان و زمینه‌ای است بر نقدِ آثارش؛ که «امر نویسندگی» را از نقد گریزی نیست.

در اولین تظاهراتِ سراسریِ عید فطر تهران(مهر 57)، جزو دسته‌ رله‌کننده‌های صدا می‌شود. تظاهراتی که پیش‌نماز مغربش محمد مفتح، سخنرانش محمدجوادِ باهنر و امام جماعت ظهرش سیدمحمدِ بهشتی بودند. بعد از تعطیلی مدارسِ پاییز سال 57، به جرمِ اعلامیه‌پراکنی در یکی از شهرستان‌های استان فارس‌ بازداشت، به شدت مضروب و راهی زندانی می‌شود. جرمش این بوده که با پسرعمو و برادرش در ده‌پیاله‌ی شیراز کمیته‌ی مردمی تاسیس کرده که کارش پخش ارزاق عمومی‌ای بوده که بخاطر انقلاب کمیاب شده. جرمش این بوده که کاغذ استنسیل می‌گیرند و اعلامیه دست‌نویس هویدا می‌کرند.

به قولِ خودش، اوایلِ سالِ  1358 از شادیِ پیروزی انقلاب اسلامی برایِ اولین و آخرین‌بار 15 کیلو وزن اضاف می‌کند. سال 59 به کمک دوستی از دوستانش در منطقه 13 و 16 آموزش و پرورش تهران، نشریه "سنگر" را در 3000 نسخه منتشر می‌کند تا اینکه اولین دوره مجلاتِ «پیک» بعد از انقلاب به سرپرستی محمود حکیمی به مدرسه‌شان می‌رسد. نامه‌ای به آقای حکیمی می‌نویسد و برایِ بهبود کیفیتِ مجله "تذکرات لازم" را ارائه می‌دهد. آقای حکیمی خوشحال می‌شود و او را به همکاری دعوت می‌کند. این تذکر از آندسته تذکراتی بود که کاردکردشان «من را به این کار دعوت کنید» بود؛ سرشار سردبیر مجله دانش آموز می‌شود. ارگانی، مدیر وقت رادیو هم از او دعوت به قبولِ سردبیریِ همزمانِ سه برنامه می‌کند. «برنامه کودک»، «خردسال» و «قصه ظهر جمعه». آقای سرشار، قبول مسئولیت می‌کند. تنها شش ماه از گویندگیِ مصطفی موسوی گرمارودی با صدای خوب و زنگ‌دارش در گویندگیِ قصه ظهر جمعه گذشته که سرشار این یکی «مسئولیت»  را هم  برعهده می‌گیرد.

39 سال پیشاز آن روزها یعنی سال 1319 اولین رادیویِ ایران افتتاح شد. یک هفته که از پخشِ اولین برنامه‌اش؛ اخبارِ سراسری می‌گذشت، قدیمی‌ترین و بادوام‌ترین برنامه‌ی رادیویِ ایران از بدو تاسیس‌، روی فرکانس آمد. و سالها بعد  فضل الله مهتدی(صبحی) و محمد رضا سرشار، هردو با حدود بیست و چهار سال گویندگی این برنامه، رکوردار طول مدت اجرای «قصه ظهر جمعه» اند. سرشار قبل از انقلاب با چاپِ چهار کتاب، مدیوم‌اش را نویسندگی انتخاب کرده بود و خود انتظار نداشت با شروعِ قصه‌گویی از 22 بهمن 1360 به بعد، لحن و صدایش بیشتر از نوشته‌هایی دیده شود که چندبرابر بیشتر برایش زحمت کشیده بود.

«قصه ظهر جمعه» پس از مدتی به جایی می‌رسدکه علاوه بر عوامِ مردمِ در جنگی که درگیرش بودند ، رزمندگان در جبهه‌هایِ نبردِ جنوب و سیاستمداران در جبهه‌ی پایتخت هم، صدایِ سرشار را می‌شنوند و برنامه رکنی از ارکانِ هر خانه‌ی ایرانی در دهه 60 می‌شود. همینکه لحن و صدایِ او و برنامه‌اش  در ایران معروف می‌شود از مرزها هم عبور می‌کند و مردم کشورهای فارسی‌زبان هم مخاطبش می‌شوند.

سالِ 1363 صدا و سیمای جمهمری اسلامی ایران به پژوهشی دست می‌زند تا بداند پرشنونده‌ترین برنامه رادیویی کدام است. کار به جایی می‌رسد که آیت الله خامنه‌ای سالِ 1368، برایِ اجرایِ داستانِ دوزبانه‌ی «دوستان» از او تقدیر می‌کند. بی شک آنکه دستش با قلم مانوس است بهتر می‌داند که نوشته را چگونه به حرف بیاورد. سرشار هم از همین دسته صداپیشه‌هاست. از 1319 تا آن سالهایِ دهه 60 ، از بین مجریان قصه ظهر جمعه فقط آقای صبحی،گرد آورنده داستان های عامیانه، و محمدرضا سرشار داستان نویس بودند، بقیه یا «صِرفا مجری» بودند یا «قلمزنانِ عرصه‌هایِ غیر داستانی». مرسوم است کسانی که خوب می‌خوانند، گوش‌هایِ قوی دارند؛ پس می‌توانند خوب بشنوند.

آرمِ قصه ظهر جمعه، موزیک متن فیلم «میشل استروگف» بود. موزیکی غربی برای برنامه‌ای ایرانی. سرشار تصمیم گرفت آرم برنامه را تغییر دهد. مهدی ارگانی( مدیر وقتِ رادیو) از این تصمیمِ سرشار، استقبال می‌کند. 30 هزارتومان حقِ پخشِ آلبوم نی‌نوایِ حسینِ علیزاده که به تازگی منتشر شده بود را، خرید و قسمتی از آن صرفِ تدوین شد. نتیجه کار خوب درآمد. از آن خوب‌هایی که تهش شر می‌شود. خیلِ برنامه‌سازانِ غیرخلاق آن سالهایِ صدا و سیمای جمهوری اسلامی به جانِ این خرید تازه‌ی سازمان افتادند. کار لوث شد. سرشار که تک بودن برایش ارزشی ذاتی داشت، این‌بار به علی غلامعلی سفارش کار داد و شد آنچه همه دیدند و شنیدند و می‌شنوید.

خودش می‌گوید: «بابت نوشتن و اجرای برنامه قصه ظهر جمعه هیچ وقت یک ریال هم نگرفتم. نه بلد بودم و نه لازم می‌دیدم از جمهوری اسلامی پول بگیرم». کار باید مخلصانه باشد و منتی هم نباشد. البته بعدها منت می‌گذارد که:« حتی بخاطرِ رادیو، استخدام در آموزش و پرورش را از دست دادم». سال 1359 ازدواج می‌کند. سال 62 به همراهِ گروه رادیویی سپاه تمام خطوط جنوب و غرب کشور را سفر می‌کنند. سه نفر. یک پاترول، دو کلاش، جعبه‌ای نارنجک و یک خروار نوار. برای رزمنده‌های سپاه، بسیج و ارتش در محوطه قرارگاه برنامه اجرا می‌کنند. حسن حسینی و قیصر امین‌پور و حسین اسرافیلی شعر می‌خوانند، او قصه روخوانی می‌کرد و سراج می‌خواند. در یکی از قرارگاه‌هایِ حومه اهواز آنقدر تنگ‌نظری غالب بود که از سراجِ خواننده فقط توقع نوحه داشتند. سال 63 به پیشنهاد بعضی از بچه‌هایِ واحد ادبیاتِ حوزه هنری و زم، رادیو را رها می‌کند و به حوزه هنری می‌آید.

«رادیو اژدهایی است که سیرابی ندارد». این حرف اوست. «سیرابی ندارد و در آن کیفیت فدایِ کمیت می‌شود». کار در رادیو را هوا می‌کند و به ساختمانِ حوزه وارد می‌شود. به حوزه ای که در آن چیزی بنام استخدام، بیمه و بازنشستگی  ندارد. او به قول خودش از آن دسته انسان‌هایی است که حتی درباره حقوق و اندازه دستمزد سوال نمی‌کنند. اولین حقوق را که می‌دهند می‌بیند دوهزارتومان از رادیویِ رها و هوا شده کمتر است. جواب حوزویان  هنری این است که اینجا همه یکسان حقوق می‌گیرند. چه کسِ با تجربه ای چون او، چه جوان هایِ تازه‌کارِ طرحِ کادری و بعضا فاقدِ استعداد ادبی. هفت هشت سال  که می‌گذرد و صبر می‌کنند، حوزه هنری وارد مذاکره با تامین اجتماعی می‌شود و حق بیمه‎های سالهای گذشته را به حسابِ کارمندانشان واریز می‌کنند. در این سالها بعضی روزها ناهار حوزه، خیار رنده شده در کاسه دوغ است به انضمامِ پنج شش‌تایی کشمش پلوییِ شناور. به قول وی، هنوز تابستان است و می‌شود تفریح‌کنان آب‌دوغ‌خیار را زیر سایه درختانِ حوزه هورت کشید و انقلابی کار کرد اما زمستان‌های سردی هم در راه است که وجودِ حجم زیادِ کارِ اداری و غیر اداری، از سرمایِ اتاق نمی‌شد کاری کرد آن‌ سالها. در واحد ادبیاتِ حوزه آن سالها؛ فریدون عموزاده خلیلی، محسن سلیمانی، نقی سلیمانی، حسن احمدی و قاسمعلی فراست بودند. بعدها طاهره ایبد و بیوک ملکی را هم می‌آورد. آن سالها سالِ سربازیِ وحید امیری و مهرداد غفازادگان در واحد  شعر و داستان حوزه بود و مخملباف مدتها بود که به واحد فیلم رفته بود. این‌ها را می‌شود از تک تک آن‌ها پرسید.

 تمامِ نیروهایِ سرشار در رادیو( به قول خودش)، صفر کیلومترهایی بودند که توسط خودش آموزش داده می‌شدند. میرکیانی تنها یک نمایشنامه بازی کرده بود و چندماهی بود که در کلاس‌های بازیگری حوزه ثبت‌نام کرده بود. سرشار یکی‌یکی با آن‌ها کار می‌کرد. به این ترتیب به گفته خودش، ده سال از خلاقانه‌ترین سالهایِ عمرش را صرف تربیت نیروهایی می‌کند که هر کدام سرِ بزنگاه، مزد دستش را تمام و کمال پرداخت می‌کنند. از آن گروهی گرفته که در دعوایِ او و زم، در تیمِ زم و مقابل او صف می‌بندند تا سمیرا اصلانپور که برعلیه پرو بال دهنده‌یِ روزهایِ پرو و بال‌گیری‌اش، در کیهان آنروزها، سرشار را استالینِ ادبی لقب می‌دهد تا زهرا زواریانی که با معرفی استاد، دبیر بخشِ داستانِ حوزه می‌شود اما روزی از آن روزهایِ حوزه، نقدِ معرفِ‌ِ موثرش بر "باغِ بلور" مخملباف را چاپ نمی‌کند و با این کارش سرشار را مجبور می‌کند در پاسخ به سوال مرتضی آوینی که: «مگر این خانم شاگرد شما نیست؟» پاسخ دهد که چه می‌شود کرد! دنیا اینجوری است دیگر! البته حضرت استاد آنقدرها هم ساده‌ نیست که نقدش را بدهد جایی که نم پس می‌دهد و چاپ نمی‌کند. زرنگی کرده و آن را از کانالِ مستقیمِ مرتضی آوینی چاپ می‌کند.

سال 59 دغدغه نوشتن درباره پیامبر(ص) را پیدا می‌کند. آن سال داستانِ راستان مطهری را مرور می‌کرده، می‌رسد به داستانِ "تشنه‌ای که مشک آب بر دوش داشت". داستان، داستانِ ابوذر است. مساله برایش جالب و جدی می‌شود. چند کتاب تاریخ دیگر را هم را از دیده‌ی نظر می‌گذراند و "تشنه دیدار" را می‌نویسد که 1361 در کانون پرورش فکری چاپ می‌شود و بیش از چندصدهزار نسخه چاپ می‌خورد. بعدِ نوشتن این داستانِ داستان‌دار شروع به فیش‌برداری از زندگی پیامبر می‌کند و کتابی دوجلدی از زندگی رسول اکرم(ص) در می‌آورد. همین که در کارش نقاط کوری را پیدا می‌کند، جلوی چاپ کتاب را می‌گیرد. تا چندسال درگیر کار اجرایی می‌شود تا اینکه جلد یکِ کتابِ خودتوقیف‌کرده را در 1367 با نامِ «یثرب، شهر یادها و یادگارها» چاپ می‌کند و برگزیده‌ی اولین جشنواره قصه‌های قرآنی می‌شود.سال 1373 «سوره نوجوان» را رها می‌کند؛ تصمیم گرفته هیچ کاری جز نوشتنِ داستان زندگی پیامبر نکند. این‌بار با نثر و زاویه‌دیدی متفاوت شروع به نوشتن می‌کند. میرکیانی به او پیشنهاد می‌کند: «داستان را به صورت نمایشی برای رادیو کار کن». پیشنهاد پیشنهادِ خوبی است قبول می‌کند. همزمان برای رادیو و کتاب می‌نویسد. زورق مدیر وقت رادیو هر امکاناتی را برای کیفیتِ کار در اختیارِ میرکیانی قرار می‌دهد. سرشار 77 برنامه نیم‌ساعته را می‌نویسد. از تولد جناب عبدا... تا سال پنجم بعثت. حالا پس از سه سال نوشتن مستمر احساسش خسته و یکنواخت شده است. مجموعه عواملِ برنامه از طرفِ رهبری دعوت می‌شوند. رهبر انقلاب سرشار را خطاب قرار می‌دهد که: « آقای سرشار این کار اگر بیست‌سال هم طول بکشد، شما آن را ادامه بدهید. اگر در این بیست‌سال، هیچ کار دیگری هم انجام ندهید برایِ شما کافی است». اما به او پیشنهاد می‌دهند که نثرِ فعلی نوشته، دشوار است بهتر است ساده‌ترش کنید. کتاب در 14 مجلد چاپ شده بود. کتاب را از کانون می‌گیرد، به پیامِ آزادی می‌دهد، تصاویر یکدست‌اش را صلواتیان طراحی می‌کند اما دل سرشار هنوز با نثرِ اصلی است و می‌خواهد نثر اصلی را با کمی تعدیل و کاستن از ثِقل برای بزرگسالان چاپ کند. این کار را می‌کند و کتاب توسطِ به نشرِ آستان قدس رضوی بنامِ «آنک آن یتیمِ نظر کرده» چاپ می‌شود. بعد از 1376 با توجه به فضایِ سیاسی کشور، تشخیص و ترجیح می‌دهد که واردِ عرصه‌ی مطبوعات بشود. 1375 مدتی سردبیریِ گاهنامه پویش( گاهنامه تخصصی ادبیاتِ کودکان در کانون پرورشِ فکری) را تجربه کرده، ده مجلدِ قصه‌هایِ حیوانات در قرآن را برای بچه‌ها از عربی به فارسی و ده-پانزده تا کتابهای کودک و نوجوان را خودش به انگلیسی ترجمه کرده است. 1378 با تنی چند از دیگران، انجمنِ قلم ایران را بنیان‌گذاری می‌کنند که ریاستِ هیئت مدیره و مدیرعاملی‌اش هفت سال و نیم نصیب‌ اوست. یکسال و نیم دبیرِ گروه ادب و فرهنگی روزنامه جوان را از سپاه، «قبولِ مسئولیت» می‌کند که به گفته خودش آن گروه ادب و فرهنگی با سرمقاله‌هایِ صریح و بی‌تعارف‌اش، زیر و رو می‌شود. بنیانیان که به حوزه هنری می‌آید، «استاد» عضو شورایِ سردبیریِ مجله ادبیاتِ داستانی می‌شود و پس از آن از دیِ 1382 سردبیرِ «سروشِ نوجوان». مجتبی شاکری که به بنیادِ جانبازان می‌آید، او رییس جلساتِ نقد آنجا می‌شود. هر ماه یک رمان خوانده و نقد می‌شد. جنگ و صلحِ تولستوی روی میز «نقد» می‌آید. کتابی که رهبری بارها و بارها درباره‌اش سخن گفته و سرشار و دوستان‌شان بارها و بارها شنیده‌اند و ازش توصیه های عام و خاص بیرون کشیده‌اند. یک ماه و نیم روزی ده ساعت برای خواندن و پانزده روز برای یادداشت‌برداری از کتاب وقت می‌گذارد. نقدهایِ صرفا توصیفی- توضیحیِ خارجی‌ها بر جنگ و صلح راضی‌اش نمی‌کند. به قول خودش به دنبال نگاهِ تازه‌ای است پس شش ماه وقت می‌گذارد، «نگاهی تازه به جنگ و صلح» رامی‌نویسد و در واقع رونویسی می‌کند و سوره مهر هم چاپ‌اش می‌کند. (که  البته بزودی در یادداشتی منتقدانه پرده از ذات این رونویسی و مکانیزمش برخواهم داشت). بعد از آن، کارگاهِ رمانِ حوزه یا به قولِ حضرتِ ایشان به توصیه‌ی عام مقامِ معظم رهبری، تصمیم به تلخیص رمان‌هایِ بزرگ جهان را در دستورِ کارش قرار می‌دهد و «پروژه‌ی تلخیص» شروع می‌شود. سرشار به گفته خودش، جنگ و صلح را در راستایِ توصیه عام رهبری در کمتر از یک سومِ حجم اصلی تلخیص می‌کند. تلخیصی که به زعم خودش از اصلِ دست‌نوشته‌ی تولستوی، برای خوانندگانِ عادی جذاب‌تر است. واعجبا!. سرشار باز هم به قول خودش، بعد از انقلاب برعکسِ دیگران فقط کار کرده، کارهایی که بیشترین‌اش را دوست نداشته است. بارهایی را از زمین برمی‌داشته که دیگرانِ مدعی از زیرش در می‌رفتند و شانه زیرِ بار نمی‌دادند. ابتدا اینطور بهش القا می‌شود که درست نیست نویسنده از راهِ قلم، نان بخورد و قلم فقط تعهد است، بنابراین حق‌التحریرها را برایِ فعالیت‌هایِ فرهنگی می‌داده است. اما بعدها روزگار جوری دیگر برایش القا می‌کند و القا پذیران را گریزی از این القاها نیست. به قولِ خودش آنقدر اجحاف در حقش می‌شود که صِرفِ «قلم فقط تعهد است» هم برایش هوا می‌شود.

- محسن باقری هَرابرجانی

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار