در آستانه سال نو بچه‌های آسمان را دریابیم
کد خبر: ۵۷۷۰۵۷
تاریخ انتشار: ۱۹ اسفند ۱۳۹۶ - ۱۴:۳۱ 10 March 2018

 به گزارش تابناک قم، داستان زندگی احمد رضا ۹ ساله و فاطمه ۷ ساله شنیدن دارد. کودکانی که وقتی نگاهشان می‌کنی داستان "بچه‌های آسمان" را برایمان تداعی می‌کند. خواهر و برادری که عاشقانه مراقب هم هستند و تلاش می‌کنند کمترین زحمت را برای پدر بزرگ و مادربزرگ خود ایجاد کنند.

سه سال پیش بود که وقتی در خانه خودشان مشغول شیطنت و بازی بودند و از سر و کول پدربزرگ خود بالا می‌رفتند و قهقهه شان به آسمان می‌رسید، ابر غم بر خانه پر از مهرشان سایه افکند. پدر و مادر در حادثه تصادف جان خود را از دست دادند و این شد آغاز راه سخت زندگی برای دو کودک خردسالی که هنوز معنی آسمانی شدن پدر و مادر را نمی‌دانستند.

پدر بزرگ و مادربزرگ به قم نقل مکان کردند و در خانه استیجاری تک فرزند از دست داده شان مستقر شدند تا سایه سر نوه‌ها شوند. پدربزرگ احمدرضا و فاطمه می‌گوید: سال‌ها بچه دار نمی‌شدیم، تا اینکه خدا بعد از ۱۰ سال به ما پسری داد که در روستا با هر تلاشی بزرگش کردیم. بعد‌ها که پسرم ازدواج کرد به قم آمد، خانه و زندگی به پا کرد و روزگار خوبی داشتند. پسرم راننده بود و از این راه امرار معاش می‌کرد. تا اینکه پسر و عروسم ۳ سال پیش در جاده همدان در حادثه‌ای جان خود را از دست دادند.

این پیرمرد ۶۰ ساله که این چند سال از روستا به قم نقل مکان کرده همه تلاشش تامین آسایش نوه‌هایی است که تنها یادگاران پسرش هستند، این روز‌ها این خانواده کوچک انتهای نیروگاه قبل از کمربندی جایی کنار دکل‌های برق منزلی از فردی خیر اجاره کرده اند، خانه‌ای ۴۰-۵۰ متری با دیوار‌های سیمان سیاه برای ۴ نفر. راضی نمی‌شوند که از خانه و وضع زندگی عکس بگیریم، عزت نفسشان آنقدری هست که تمایلی برای مصاحبه هم ندارند. می‌گویم آبرو و عزت شما از همه چیز مهمتر است، اما خیرانی هستند که اگر بدانند می‌توانند در سال جدید گره ای از زندگی شما باز کنند. با اکراه راضی می‌شود، ولی باز هم تاکید می‌کند عکس نگیریم.

یک راهرو، یک سالن، آشپزخانه‌ای که با پرده جدا می‌شود همه این خانه است. وسط سالن فرش هم نیست لحافی قدیمی رنگ و رو رفته پهن شده و همه همین یک وجب جا زندگی می‌کنند. پدربزرگ که صحبت می‌کند احمدرضا و فاطمه یک گوشه نشسته اند، احمدرضا با وجود سن ۹ ساله، اما مثل یک مرد بالغ غرور دارد و دوست ندارد حرفی از مشکلاتشان بگوید.

پدربزرگ بچه‌ها می‌گوید: در طول روز با توکل به خدا می‌روم سره چهارراه می‌ایستم تا کاری برایم پیش بیاید، اما به خاطر سن بالایی که دارم به ندرت می‌توانم کار پیدا کنم. با وجودی که می‌خواهم بچه‌ها فقط درس بخوانند، اما احمدرضا دوست دارد با من سر کار بیاید تا کمک خرج باشد. احمدرضا روز‌های تعطیل همراهم می‌آید تا اگر کاری پیدا کردم کمک حالم باشد.

مشکل این روز‌های خانواده این است که صاحبخانه که فردی خیر بوده فوت کرده و حالا وراث خانه را می‌خواهند. او ادامه می‌دهد: صاحبخانه خودش فرد مرفه و ثروتمندی نبود، اما به ما خیلی کمک کرد، حالا وارثان هم نیاز دارند به این خانه با این وجود با ما کنار آمده اند، همه دار و ندارشان همین خانه است.

همه مدت صحبت فاطمه ریز ریز اشک می‌ریزد، وقتی می‌پرسم چرا گریه می‌کنی؟ می‌گوید: دلم برای پدر و مادرم تنگ شده، وقتی آن‌ها بودند زندگی خوبی داشتیم. دلم می‌خواهد آنقدر درس بخوانم که بتوانم زندگی راحتی برای مادربزرگ و پدربزرگم فراهم کنم.

شاید کسی نداند، اما این خانواده خیلی وقت‌ها با هفته‌ای ۱۰ هزار تومان روزگار می‌گذرانند. بچه‌ها یادشان نمی‌آید آخرین بار چه زمانی غذایی با گوشت و برنج خورده اند، غذای غالب خانواده هم نان است و سیب زمینی و گاهی هم نان و چای شیرین. وقتی پدر بزرگ این‌ها را می‌گوید پسر از اتاق بیرون می‌رود.

با احمدرضا هم که صحبت کردم می‌گوید: دوست دارم سر کار بروم، اما پدربزرگم نمی‌گذارد، او می‌گوید باید درس بخوانم.

بچه‌هایی که باید این روز‌ها با عشق برای سال نو لباس نو برتن کنند و ذوق عیدی داشته باشند، تا پیک نوروزی را با خاطرات نوروز خود را چگونه گذرانده اید پر کنند، پیرمرد و پیرزنی که باید از شادی نوه‌ها دلشان قنج برود، اما از آمدن این عید خوشحال نیستند، عید که بیاید آرام آرام باید آماده نقل مکان به جایی شوند که پولی برای تامین منزل جدید ندارند. بچه‌ها عیدی ندارند، چون بضاعت خانواده آنقدری نیست که شادی نوروز به خانه کوچک و نقلی شان راه داشته باشد. آن‌ها در این سن کم فقط می‌خواهند کار کنند.

نوع دوستان خیر برای کمک به این خانواده می توانند جهت هماهنگی با دفتر سایت خبری تحلیلی تابناک قم و یا شماره 09121531633 تماس حاصل نمایند.

منبع: تابناک
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار