تابناک رضوی :
برای نسلی که آزاد سازی خرمشهر را فقط از طریق تلویزیون ، عکسها و خاطرات رزمندگان دیده و شنیده است ، اینجا خرمشهر است .
حتی بیشتر از خرمشهر .
چراکه خرمشهر دیروز قید زمانی و مکانی داشت و خرمشهر امروز بی زمان و بی مکان ، چون خیمه ای ست که هر جایی میشود آنرا برافراشت و گستره ای به بزرگی تمام این کره خاکی دارد . اینجا اینجاست .
باید بود و دید . چه میشود گفت از اینهمه زیبایی .میترسی . میترسی که چیزی را از قلم بیندازی و تا ابد مدیون این لحظات ناب شوی .
اینجا غربت معنایی ندارد ، تمام قاب محدود چشمهایت را تصویر حضور نیروهای مردمی ، بسیجی ، نظامی و انتظامی پر کرده است .
همه جا موکب است ، و تو گویی در شهری به وسعت خانه ی خویش گام برمیداری .
اول پل شهدای دولت ابولفضل رامیبینی ، ارتشی غیوری که خانه اش را سیل برده است ، و حتی لباس دیگری جز لباس های تنش برای پوشیدن ندارد ، به تو خوش آمد میگوید، حضور نیروهای مردمی را قوت قلب اهالی شهر میداند، وادامه میدهد : شرمنده ام که ماشینم در سیلاب از بین رفته و وسیله ای ندارم که برسانمت .
هرچند دست که تکان دهی هر ماشین که بتواند برایت ترمز میزند .
وارد خیابان امداگران که میشوی ، رضا با لباس نظامی و لبخندی برلب میپرسد با همین کفشها میخواهی اینجا راه بروی !!
سایز پایت را میپرسد ، درب ماشین لندکروز را باز و چکمه ها را زیرو رو میکند .
چند قدم آن طرف تر حاج رمضان معلم آموزش و پرورش رامیبینی که مغازه اش شده ایستگاه صلواتی و پاتوق نیروهای جهادی، پسرش یاسین هم در حال خالی کردن آب معدنی ها از روی وانت است .
حاج داوود فراهانی جانباز با عشق و بچه ی با معرفت شمیران که مثل پروانه دور نیروهای کمکی داوطلب میچرخد ، در حال پخش غذاست ، امیر کرمعلی مدرس دانشگاه از گرمسار ، چای میریزد .
حاج محمد علی نوروزی که تا اسم امام حسین و حضرت عباس را میشنود به پهنای صورت اشکش سرازیر میشود ، از قروه سنندج آمده و همان موکب اربعینش را در مغازه ای که قبل از سیل ، نمایشگاه ماشین بوده برپا کرده و با کلی از جوان های خوب در حال پخت غذا است .
از شهر پرند دو نفر و از همدان شش نفر آرایشگر در خیابان مطهری در حال اصلاح رایگان موی سر اهالی شهر هستند و محسن راننده سپاهی کمپرسی ، با موهای فرفری اش ، از شدت خستگی و بیخوابی زیر دست یکی از اُستاهای سلمانی خوابش برده است .
معین ، جوان قد بلند و پر جنب و جوش مشهدی که فردا بیست هفت ساله میشود ، مهندس رباتیک است ، و از اینکه توانسته ، قولی را که به چند نفر از اهالی و کودکان روستای چم مهر پایین داده ، امروزعملی کند و برایشان لوازم تحریر و بعضی اقلام مورد نیاز را ببرد خوشحال است .
جلال ، علی و داوود از تهران آمده اند ، یک تیم تشکیل داده اند و هرروز با ماشین شخصیشان به همراه محمد جواد از سمنان ،مایحتاج اولیه مورد نیاز را ، بدست اهالی روستاهای اطراف میرسانند .
حاج اقا موسوی و دوازده طلبه دیگر از اصفهان آمده اند .
عزیز الله فرجی کارگر با غیرت کارخانه از صفا شهر آمده ، قدی رشید دارد و بیلی روی شانه اش است ، با صدای بلند میگوید ، اگر پول نداریم ، بجایش همدیگر را دوست داریم ، خدا را شکر .خدارا شکر که مردممان را دوست داریم .
حاج علی ۶۵ ساله ، اصفهانی اهل دل ساکن تهران است که سال ۷۹ بخاطر سرطان ، معده اش را برداشته اند ، با این وجود آچار فرانسه ی موکب بچه های هیات المهدی شمیرانات است .
چند تیم فنی از اراک ، ۴۳ دانشجو از دانشکده فنی شهید منتظری مشهد و سایر نقاط کشور برای تعمیر لوازم خانگی اینجا مشغولند .
ماه سلطان هاشمی پیرزن کمر خمیده ساکن معلم جنوبی ۱۲ پلاک ۱ ، باهمان لهجه شیرینش، به نیروهای بسیجی دانشجو که گل و لای خانه اش را تخلیه کرده اند میگوید ؛ ما که کسی را نداریم ، امام زمان نگهدارتان ، شما بچه های امام زمانید ، علی پشت پناهتان و امیر پسرش ادامه میدهد ، ، موقع رفتن گروه های بسیجی از شهر دلم میخواهد گریه کنم ، شما برای این شهر برکت هستید ، من خاک پای همه تان را میبوسم .
سردار محمد هادی درحالی که با یک شال کمرش را محکم بسته ، از دلهای پاک و همت بچه های باعشق تیم آفرود تهران در رساندن مواد غذایی به نقاط صعب العبور میگوید .
نیروهای جهادی از هر صنف و گروهی در شهر حضور دارند .
دانشجو ، کاسب ، طلبه ، پزشک ، معلم ، کارمند ، ورزشکار ، مهندس ، استاد دانشگاه ، روانشناس و ...از اکثر شهرها نیز گروههای دانشجویی داوطلب در شهر مستقر هستند .
شیراز ، مشهد، قم ، اصفهان ، تبریز، تهران ، همدان ، مریوان ، سبزوار ، خرم اباد ، زاهدان ، ، سمنان ، تربت جام و حیدریه ، گچساران و ....
فقط در این خیمه است که پزشک بعد از شیفت طبابتش ، بجای استراحت کردن ، کفش هم واکس میزند و استاد دانشگاه ظرف میشوید و قهرمان ورزشی زمین را طی میکشد .
مردم نیروهای جهادی را دوست دارند و همیشه و همه جا ابراز لطف میکنند .
شیر آقا از اهالی پل دختر که در دوازده سالگی به جبهه رفته و خود جانباز دفاع مقدس است به نیروهای جهادی میگوید خیلی مردید ، خیلی لطف کردید که آمدید .
با پیرمردهای باصفا که هم کلام میشوی و حال احوال میکنی ، میگویند درین صد سال اخیر چنین سیلی بی سابقه بوده است و ادامه میدهند. اما از آن هم بی سابقه تر ، سیل عشق ، محبت و ایثار است که بلندتر از ارتفاع تمام سیلاب های این خطه ، همه جای این شهر را فراگرفته است .
سیلاب خانه ها را درنوردید ، اما هرگز نتوانست قلب مردم این دیار را زیر گل و لای خودش مدفون کند . ولی سیل ایثار و عشق هموطنان ، قلب مردم این شهر را تسخیر کرد .
مردم در حیرتند از روحانی جوانی که بیل بدست ، در حال تخلیه گل و لای جوب های خیابان است ، از سرهنگی که پیاده رو ها را جارو میزند .
امروز پلدختر به مثابه فرش دستباف نیمه تمامی است که تمام ایرانیان از هر شهر ، شهرستان وروستایی به قدر وسع و توانشان در حال بافتن آن هستند .
این جا همان مدینه فاضله و همان اتوپیاییست که فیلسوفان و نظریه پردازان غربی وعده اش را ذیل تحقق کمونیسم ، سوسیالیسم ، لیبرالیسم و ... میدادند و برای تشکیلش ملیونها انسان بیگناه قربانی شدند .
این خیمه فرا زمانی و فرا مکانی اوج آمال و آرزوها و همان جامعه ایده آلیست ،
که بشر ، سالیان درازیست در حسرت و آرزوی تحققش ، قرن هاست که ساخته و سوخته است .
جایی که مزد کار کردن ، نه پول ، که لبخند کودکان و دعای خیر پیرزنان و پیرمردان است .
اینجا قلب تپنده انسانیت و شرافت مردم این سرزمین است .
اینجا همه ایران است ...