«هر بار وقتی از سفری به ایران بر می گردم دوست دارم سر بیافکنم و بر خاک سرزمینم بوسه ای بیافشانم. این اولین باری بود که چنین حسی نداشتم. برعکس، پاره ای از تنم را جا گذاشته بودم پشت خطوط مرزی. خطوط بی راه و بی روح مرزی... پاره ای از نگاه من، مانده بود در نگاه دختر هشت ماهه... بلاکش هندوکش... جوان مرد مردمی هستند مردم این دیار.»*  «جانستان کابلستان» از رضا امیرخانی

به افغانستان  باید با تمام وجود عشق ورزید. میان دو ملت چقدر موضوع مشترک باید باشد تا آنها احساسی شبیه اعضای یک خانواده و یا پاره تن داشته باشند. حکایت ایران و افغانستان حکایت زبان و فرهنگ و آیین و رسوم و ده ها مشترک تاریخی و فرهنگی و دوست داشتنی دیگر، و حکایت دوری ها و جدایی ها و شیطنت ها و سوء تفاهم ها هم هست. 

حدود دو هفته پیش به سرعت خبری به تیتر یک بسیاری از رسانه های منطقه ای و بین المللی بویژه رسانه های فارسی زبان خارج از ایران تبدیل شد: غرق شدن ده ها مهاجر افغانی در هریرود به دست نیروهای مرزبانی ایران.

در مناسبات میان ایران و افغانستان هر یک از کلمات این تیتر، داستانی دارد به اندازه دوران دوری این دو ملت. مهاجران افغانستانی مهمانان چهل ساله ایرانیان، هریرود که رشته وصل است بین ما و آنها، خیلی بیشتر از ۱۱۰۰ کیلومتری که طول دارد و بسیار خروشان تر از آنچه نشان می دهد، و نیروهای مرزبانی ایران که باید مرزبانی کنند تا افغانستانی ها مهمانانی باشند که قدم شان بر روی چشم ایرانی ها باشد. و در این میان، اگر ناخالص هایی هم باشند که بخواهند مرز مشترک بین دو کشور را تبدیل به محلی برای سوداگری و آشفتگی کنند، قطعا همین مرزبان ها هستند که جان شان را برای نگه داشت خاک دو سوی مرز، خواهند داد که در این سالها کم از این مرزبانان نداشتیم.  

آنچه در این دو هفته بر مناسبات ایران و افغانستان و بعد از تیتر شدن این خبر گذشت، به اندازه کافی در خود پیچیدگی و حساسیت دارد. ادعایی شد و موج گسترده ای پیرامون آن شکل گرفت.

ایران سریعا واکنش نشان داد اما رسانه هایی که باید نمک بر زخم ناخواسته و دیگر ساخته افغانستان و ایران می زدند، همچنان و بی مهابا به کار خود ادامه می دادند. افغانستان گرفتار ۴ دهه تجاوز، جنگ بین المللی، جنگ داخلی، تروریسم و دخالت های فرامنطقه ای ها و ایران گلاویز با تحریم و توطئه و شیطنت همان هایی که روی دیدن دیرینگی و تاریخ و فرهنگ این دو سرزمین ریشه دار را ندارند. هر دو قربانی مستعد برای شیطنت و توطئه.  

برای ایران، افغانستان آنقدر مهم است که وقتی چنین خبری منتشر می شود سریعا دست به کار شود. مقاماتش در بالاترین سطح پیگیر ماجرا شوند و البته همراه با تدبیر و عقلانیت موضع بگیرند و چندین بار مکاتبه و درخواست برای بررسی مشترک موضوع با طرف های افغانستانی بفرستند تا در نهایت این اتفاق بیفتد. ارزشش را دارد.

موضوع، موضوع افغانستان است. هر چه از این اهمیت بگوییم کم گفته ایم پس باید هر آنچه در توان وجود دارد استفاده شود که فردا روزی هم بتوانیم در صورت همدیگر نگاه کنیم چون این رسم ما ایرانی ها و افغانستانی هاست که نمک نشناسی نمی کنیم و این را، کم ثابت نکرده ایم.

روزهای اول هر آنچه می گشتیم چیزی جز آنکه رسانه های نشانه دار گفته بودند و برخی در داخل افغانستان به استناد همان ها، مطالبی را افزوده بودند، وجود نداشت. اجزای ادعای مطرح شده که شکافته شود و وقتی واقعیت های روی زمین مربوط به آن در کنار هم چیده شود معادله ای ساده شکل می گیرد که در نهایت، پاسخش روسیاهی برای همان هایی است که از هزاران کیلومتر آن طرف تر برای افغانستانی ها اشک تمساح ریختند.

ادعا شد که مهاجرین مورد نظر بازداشت و مورد شکنجه واقع شده اند. در حالی که با شیوع کرونا ایران تمامی اردوگاه های مرزی خود را تعطیل کرده و در مرز مشترک ایران و افغانستان فعلا اردوگاهی وجود ندارد. فارغ از صحت و سقم اصل حادثه غرق شدن اتباع افغانستانی، اینکه هیچ مستندی مبنی بر دست داشتن نیروهای ایرانی در این اتفاق وجود ندارد هم خود از شگفتی های ادعاهای خبری رسانه ها و برخی مقامات غربی است. صرف اینکه این اتفاق در نقطه ای در مرز بین دو کشور رخ داده باشد به هیچ وجه دلیل اثبات کننده درستی دست داشتن نیروهای کشور مقصد در وقوع حادثه نیست. 

در دو هفته اخیر به همان اندازه که مقامات ایرانی خویشتنداری و عقلانیت به خرج دادند و اسیر هیاهوهای رسانه ای نشدند، در طرف مقابل کم نبودند که هیزم به آتش شیطنت اغیار ریختند و کام روزه دار افکار عمومی ایران را تلخ از دروغ های زنجیره ای و فضاسازی های نادرست کردند. چیزی که جای گله دارد اما بماند برای جلسات دوجانبه بین خودمان تا کسانی که منتظرند گلایه ها را بشنوند، خشنود نشوند.  

ادعایی شد که اتفاقی در مرز مشترک دو همسایه رخ داده است؛ مقامات مرزبانی ایران بلافاصله به آن سوی مرز اعلام کردند که ماجرا چیست؟ نه یک بار، چند بار، ظاهرا، اما خبری نشد و فقط دیدند  قبل از اینکه طرف های اصلی ماجرا بنشینند و بر اساس سازوکارهای مرزی که بین آنها تعریف شده و وجود دارد، موضوع را بررسی کنند، هجمه خبری و اطلاعاتی نادرست، میدان دار محرکه شده است.

اما، در نهایت بعد از حدود ۱۲ روز از وقوع حادثه، هیات مشترک دو کشور در قالب کمیساری مرزی دو کشور (۱۳۳۵) نشستند و البته ظاهرا، فقدان مستندات کافی و نداشتن هیچگونه مدرک قابل اثباتی از سوی طرف افغانستانی، جلسه مشترک مرزی را بی نتیجه پایان داده است و اما البته، در میان این همه هجمه و شانتاژ، همین یک جلسه را هم باید غنیمت شمرد تا پیگیری های بعدی.

ایران و افغانستان ریشه در این منطقه دارند و متعلق به این منطقه اند و تاریخ و زبان و فرهنگ مشترک دارند. چه بخواهند و چه نخواهند (با شیطنت طرف های دیگر)، زیست آنها در کنار یکدیگر چیزی فراتر از یک الزام جغرافیایی و پای بندی سرزمینی است.

ایران و افغانستان شانه به شانه یکدیگر بخش مهمی از تاریخ و فرهنگ و جغرافیایی خاورمیانه و غرب آسیا را تشکیل می دهند و شیرینی هم زبانی در گفتگوها و مذاکرات سیاسی را با یکدیگر می چشند. آنها نه تنها زبان مادری مشترک دارند، که باید دل ها و نگاه مشترکی به اتفاقات مشترک و غیرمشترک یکدیگر داشته باشند. 

و مثل همیشه، نقش شیطنت آمیز آمریکا در این ماجرا را نباید نادیده گرفت که وزیر خارجه اش ژست دلسوزی می گیرد که مثلا به کمک طرف افغانستان می آید؛ خیال خام ستاندن ایران از بند بند پیکر افغانستان که گذشتگان ما ریشه و بنای آن را نهاده اند و امروز ما وارث آن هستیم و البته، آن را با تمام وجود پاس خواهیم داشت.

هر دو طرف باید هوشیار باشند و گاهی باید «چکری» بزنند در دل تاریخ و بببنند چه بر سر «ما» آورده اند که شدیم «ما» و «آنها» در دو سوی یک مرز. هستند طرف های سومی که همینی که هستیم را هم تحمل نمی کنند.