دعای حاج قاسم دلم را قرص کرد؛
سال 97خبر دادند حاج قاسم قرار است در مصلای شهر بابل با خانواده شهدای مدافع حرم مازندران دیدار کند. علی تازه آبله مرغان گرفته بود و خوب شده بود اما مریض اش به محمد سرایت کرده بود.
کد خبر: ۸۷۹۶۲۸
تاریخ انتشار: ۰۴ مرداد ۱۳۹۹ - ۱۲:۴۲ 25 July 2020

معصومه عبدی هسر شهید مدافع حرم محمود رادمهر است که همسرش سال بهار سال 95 در خان طومان سوریه به شهادت رسید و هنوز هم پیکرش به کشور بازنگشته. او خاطره سه دیدار مهم زندگی اش را اینگونه برایمان روایت کرد: 

بعد از شهادت آقا محمود قسمت شد و ما دوبار با این توفیق را داشتیم که با سردار قاسم سلیمانی دیدار کنیم. دفعه اول آذر سال 95 بود. تعداد زیادی از خانواده های شهدای مدافع حرم در تهران جمع شده بودند تا به دیدار با رهبری بروند. شب قبل از این ملاقات، اطلاع دادند همه در سالن اجتماعات هتلی که ما را اسکان داده بودند، جمع شویم. از طریق یکی از دوستان متوجه شده بودیم که قرار است سردار سلیمانی به دیدارمان بیایند. 

مادرم همراهم آمده بود. چون فکر می کردم احتمالا تا آمدن سردار مراسم طولانی شود و بچه را خسته کند از مادرم خواهش کردم پیش علی و محمد در تاق بماند. گفتم من می روم پایین و هر وقت متوجه شدم حاج قاسم می خواهد بیاید اطلاع می دهم شما هم بیایید. 

همین که رفتم پایین دیدم سردار قرار است همان موقع تشریف بیاورد. از مادرم خواستم سریع بچه ها را بیاورد. خب خیلی دوست داشتم بچه هایم خصوصا بعد از شهادت پدرشان حاج قاسم را ببینند. او مرد بزرگی بود که دیدنش خانواده شهدای مدافع حرم را آرام می کرد. 

با آمدن سردار همه بچه های شهدا کوچک و بزرگ دویدند سمت حاج قاسم و انگار او را سالها را می شناسند دورش جمع شده بودند و عکس می گرفتند. سردار هم با روی گشاده برخورد می کرد. پسرهای من خیلی خجالتی هستند، هر کاری کردم بروند عکس بیندازند خجالت کشیدند و نرفتند.  

دفعه دوم دیدار با سردار سلیمانی بر می گردد به سال 97. خبر دادند حاج قاسم قرار است در مصلای شهر بابل با خانواده شهدای مدافع حرم مازندران دیدار کند. علی تازه آبله مرغان گرفته بود و خوب شده بود اما مریض اش به محمد سرایت کرده بود. آبله مرغان هم چون واگیردار است نمی توانستم محمد را با خودم ببرم. از طرفی نمی توانستم دیدار با حاج قاسم را از دست بدهم. 

تصمیم گرفتم محمد را پیش مادرم بگذارم و همراه مادرشوهرم با علی به مصلا رفتیم. حاج قاسم بعد از مراسم یکی یکی سر میز همه خانواده ها می رفت وچند دقیقه ای پای صحبت هایشان می نشست. راستش را بخواهید من کلا آدم کم حرفی هستم. حتی در دیدار با مقام معظم رهبری هم نتوانستم در محضر ایشان صحبتی داشته باشم و با نگاه به صورتشان تنها اشک بود که از چشمانم جاری می شد. اصلا نمی توانستم چیزی بخواهم یا بگویم. وقتی فرصتی دادند تا با رهبری صحبت کنم یادم می آید چند باری از هیجان و شعف دیدار ایشان گفتم ممنون. (خنده)

تنها خواسته ام  از حضرت آقا این بود که لطفا برای من و بچه هایم دعا کنید عاقبت بخیر شویم. ایشان بسیار با متانت و آرام صحبت می کردند. آقا در جواب درخواست من فرمودند: «انشاءالله»

در مصلی بابل هنگام دیدار با حاج قاسم ما با خانواده شهید سعید کمالی کفراتی که به تازگی هم پیکر ایشان بعد از چهار سال تفحص شد و به کشور بازگشت، کنار هم نشسته بودیم. مادر آقا محمود از من خواست وقتی سردار می آید سر میز ما من با او صحبت کنم و در مورد شهیدمان توضیحاتی بدهم. به مادر گفتم: مادرجان این را از من نخواه، پیش حضرت آقا نتوانستم صحبت کنم الان هم نمی توانم، یعنی رویم نمی شود. (خنده)

 

وقتی حاج قاسم به میز ما رسید شروع کرد به احوال پرسی. از خودمان و بچه ها و مشکلاتی که اگر احیانا وجود دارد. حاج خانم مادر آقا محمود در مورد کتابی که در مورد شهید رادمهر چاپ شده برای حاج قاسم توضیحاتی داد.

 

سپس سردار با لبخند مهربانی به او گفت: حاج خانم هوای عروستان را داشته باشید. این جمله سردار سلیمانی خیلی به دلم نشست. اینکه ایشان چقدر حواسشان به همه هست و برایش اهمیت دارد. من تنها به صحبت ها گوش می کردم تا اینکه از حاج قاسم خواستم دست نوشته ای برای فرزندانم به یادگار بنویسد. 

سردار قبول کردو در کاغذ کوچکی نوشت: «علی آقای عزیزم سعی کن در راه پدر بزرگوارت به مامانت کمک کنی.»

 

خیلی جمله خوبی بود. با خودم گفتم شاید به حق این دعا بچه های من عاقبت بخیر شوند. 

خاطره دلنشین این دو دیدار را هرگز فراموش نمی کنم و از خدا ممنونم که چنین موقعیتی را برای ما پیش آورد. 


خانواده شهیدان رادمهر و کمالی در کنار حاج قاسم

 

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار