سلیمه مزاری فرماندار شهر چهارکنت در ولایت بلخ افغانستان است، او در ایران درس خوانده و مقاومتش در برابر طالبان نامش را برسر زبان‌ها انداخت. داستان خروج او از کابل ترسناک و خواندنی است.
کد خبر: ۹۹۴۵۰۷
تاریخ انتشار: ۲۷ شهريور ۱۴۰۰ - ۰۹:۵۶ 18 September 2021

به گزارش تابناک رضوی به نقل از شهرآرانیوز؛ سلیمه مزاری فرماندار ۳۹ساله ولسوالی چهارکنت ولایت بلخ، بعد از سقوط شهر مزارشریف نگرانی‌های زیادی درباره وضعیت سلامت او وجود داشت، حالا او به تایم گفته است که در آمریکا هستم و منتظر هستیم در یکی از شهرهای این کشور مستقر شویم.

 

عملیات خروج از افغانستان

وقتی خبر تسلیم‌شدن بلخ منتشر شد، مزاری در دفتر «محمد فرهاد عظیمی»، والی این ولایت بود. نگهبانان وی فریادزنان وارد دفتر شده و خبر تسلیم‌شدن نیروهای دولتی و ورود طالبان از هر سو به مزارشریف را به او دادند.

او به یاد می‌آورد که وقتی واقعیتِ شکست سرانجام خود را نشان داد، احساس خفگی می‌کرد. رهبران شبه‌نظامیان در چارکنت با او تماس گرفته و ‌گفتند که راه‌های ولسوالی مسدود شده و طالبان قصد دارند هرکسی را که قصد عبور دارد دستگیر کنند.

مزاری از سربازانش تقدیر کرد و به آن‌ها گفت که دست از جنگ بکشند. او می‌گوید: «ادامه‌ی مبارزه می‌توانست علیه منافع مردم ما باشد.»

عظیمی پیشنهاد کرد که راهی برای رسیدن به مرز ازبکستان و شهر حیرتان پیدا کنند. از آن‌جا، پل دوستی افغانستان و ازبکستان، که از رودخانه آمو عبور می‌کند، می‌توانست آن‌ها را به جای امنی برساند.

«ما به همراه شوهرم و نگهبانان با یک کاروان حرکت کردیم. چند تن از رهبران برجسته، از جمله عبدالرشید دوستم، معاون رییس‌جمهور سابق و جنگ‌سالار، و عطا محمد نور، فرماندار سابق بلخ و فرمانده مجاهدین، ​​در راه به ما ملحق شدند.»

مزاری می‌گوید که بسیاری از واحدهای نظامی افغانستان نیز مسیر مهاجرت را در پیش گرفته بودند.

هنگامی که آن‌ها به حیرتان رسیدند، این سوی پل، در سمت افغانستان، مملو از مقامات عالی‌رتبه بود. همه در وحشت بودند.

در کمال ناامیدی، مزاری فهمید که اجازه ندارد از آن‌جا عبور کند. فقط عظیمی، دوستم، نور و برخی از وکلا اجازه ورود به ازبیکستان را داشتند. مزاری و بسیاری دیگر به عقب رانده شدند و در ساحل آمو رها شدند و بیهوده التماس کردند.

مزاری می‌دانست که طالبان نیز به‌زودی وارد حیرتان می‌شوند و فورا به خانه یکی از اقوام خود در شهر پناه برد. سپس برقع پوشید و سریع با موتر خود را به تقاطع جاده‌ی خلوت در منطقه رساند. در آن‌جا، اقوام دیگر منتظر بودند تا او را قاچاقی به مزارشریف برگردانند.

او می‌گوید: «ما دو روز در خانه‌های خویشاوندان خود در شهر مخفی شدیم، سپس تصمیم گرفتیم تا به کابل فرار کنیم. نمی‌دانستیم در جاده چه اتفاقی می‌افتد.»

اما رسیدن به فرودگاه پایتخت افغانستان و سوار پرواز تخلیه‌شدن تنها امید او بود.

مزاری می‌گوید که از افراد دیگری که در کشور جابه‌جا می‌شدند شنیده بود که احتمال پرس‌وجوی طالبان از گروه‌های بزگ غیرنظامیان در پوسته‌های بازرسی کمتر است. به ویژه اگر تعداد زیادی زن چادری‌پوش در میان‌شان باشند. او دوباره چادری پوشید و به همراه شوهر و چند تن از بستگانش با یک موتر قدیمی به راه افتادند.

آن‌ها با نزدیک‌شدن به هر پوسته‌ی بازرسی با حالتی عصبی دست‌های یکدیگر را می‌فشردند. اما شانس با آن‌ها بود.

مزاری به تایم می‌گوید: «خوشبختانه هیچ یک از جنگ‌جویان طالبان ما را شناسایی نکردند. آن‌ها به راحتی به ما اجازه عبور دادند. این اولین روز فروپاشی کشور بود و آن‌ها جشن گرفته بودند.»

مزاری و همراهانش خود را به کابل رساندند و در آن‌جا به روند «غم‌انگیز» جابه‌جایی مداوم از خانه‌ای به خانه‌ی دیگر به خاطر اطمینان از امنیت و عدم ردیابی ادامه دادند.

او اصلا نمی‌دانست که بعد از آن چه کند و به چه کسی اعتماد کند. او می‌دانست که بیش از حد مشهور است و نمی‌تواند برای ورود به سفارت یا میدان‌ هوایی وارد عمل شود، بنابراین مدارک خود را برای دوستانی که با دولت‌های خارجی از جمله ایالات متحده، بریتانیا، آلمان و هلند ارتباط داشتند ارسال کرد.

 

سازمان‌دهی نجات مزاری

یکی از افرادی که مزاری مدارک خود را برای او ارسال کرد، زکریا (خبرنگار افغانستانی) بود.

در ۲۰ آگوست، زکریا، که اوایل همان هفته به پاریس منتقل شده بود، با ارسال پیامکی به مزاری، به دنبال تأیید زنده‌بودن یا نبودن وی بود.

ما با هم روی داستانی درباره زنان افغان از جمله مزاری کار می‌کردیم و زکریا وقتی در ماه جولای با فرماندار مصاحبه کرد، شماره‌ی خود را به او داد. او نوشت: «من نگران هستم. لطفا جای خود را به من اطلاع دهید.»

مزاری از ترس دام‌ها، به پیام‌ها از شماره‌های ناآشنا پاسخ نمی‌داد، اما زکریا را شناخت. او به زکریا گفت که مخفی شده و از آن‌جا که گزینه‌های زیادی در اختیار نداشت، اطلاعات هویتی همه اعضای خانواده‌اش را برای زکریا ارسال و از او درخواست کمک کرد.

زکریا بلافاصله خبر را به رابین منتقل کرد: «من به‌تازگی از سلیمه مزاری خبر گرفته‌ام. او در کابل است.»

همکار رابین، عکاس خبری کانادایی مت ریچل، برای خروج همکاران و دوستان خود از افغانستان فعالیت می‌کرد. ریچل با هر کسی که می‌دانست می‌تواند کمکی کند در تماس بود و چند مقام امریکایی را می‌شناخت که ممکن بود پرونده مزاری را بررسی کنند. چندین درخواست برای تماس با وزارت خارجه و وزارت دفاع ارائه داد، به این امید که یکی از آن‌ها جواب دهند.

وی افزود: «ما تمام اسناد او را با نامه‌ای تهیه کردیم که توضیح می‌داد سلیمه مزاری زنده است، در وضعیت بسیار خطرناکی است و در صورت پیدا شدنش احتمالا به قتل می‌رسد. او نمی‌داند چه کار کند و در خانه‌ای امن مخفی شده است.

در نهایت، یکی از دوستان من در وزارت خارجه، که می‌خواهد نامش فاش نشود، اما در فرار افغانستانی‌های آسیب‌پذیر بی‌شماری نقش مؤثری داشته، توانست اطلاعات وی را به گروه کاری مشترک بین سازمانی (JIATF) و یک شخصیت رده‌بالا ارسال کند. در دفتر وزیر خارجه این فرد در عرض چند ساعت به درخواست کمک پاسخ داد.»

اطلاعات سلیمه قبلا از طریق رابط دیگری به JIATF ارائه شده بود؛ خادم دائی، فیلم‌ساز هزاره در لس‌آنجلس که از طریق رابط خود در وزارت خارجه عملیات موازی را انجام می‌داد.

نام مزاری در بسیاری از شبکه‌ها پخش شد و طرفداران زیادی پیدا کرد. تماس ریچل به تشدید درخواست تخلیه اضطراری کمک کرد.

حمیرا رضایی، فعال بریتانیای هزاره‌، دوست دائی در لندن نیز اخباری از وضعیت مزاری به اشتراک گذاشت و از او کمک خواست: «من شخصا او را نمی‌شناختم، اما از داستان او مطلع بودم و می‌خواستم به او کمک کنم. او زنی است که می‌جنگد، برای تغییردادن اوضاع تلاش زیادی می‌کند و می‌تواند الگویی برای نسل ما هزاره‌های بزرگ‌شده در غرب باشد.»

یک روز قبل از نجات، رابط شخصی وی در وزارت خارجه به او گفت «به‌زودی اتفاقی می‌افتد.»

 

فرار از کابل

مزاری می‌ترسید که طالبان ظرف چند روز محل اختفای او را پیدا کنند، اما به توصیه زکریا عمل کرد و منتظر ماند. زکریا مکررا از او خبر می‌گرفت و مطمئن می‌شد که در سلامت است و به او امید و اطمینان می‌داد.

در ۲۴ آگوست، درست بعد از سپیده دم، مزاری پیام‌هایی از سیگنال به زبان انگلیسی دریافت کرد که از طریق یک شماره ناشناخته افغان ارسال شده بود و ادعا داشت که از طرف یک گروه هماهنگی نجات امریکایی است.

او گفت در حالی که هیجان‌زده و نگران بود، تمام اطلاعات خانواده و مختصات دقیق محل اقامت خود را به اشتراک گذاشت. بعد از آن فرستنده به او گفت که تصویری از خود را که علامت صلح را نشان می‌دهد ضمیمه کند، او دستورالعمل‌ها را دنبال کرد.

اما وقتی به زکریا گفت که چه اتفاقی افتاده، او نگران شد زیرا، پس از مقدمه مختصر انگلیسی، دستورالعمل‌های نجات به زبان دری بود. او و مزاری به مداخله‌ی عوامل پاکستانی در این کار مشکوک شده بودند.

وی گفت: «من می‌دانستم که پاکستان با طالبان همکاری می‌کند و برخی از مشهورترین شوراهای رهبری این گروه در پاکستان مستقر هستند. من نگران بودم که ممکن است طالبان یا اطلاعات پاکستان به چت ما دسترسی پیدا کرده باشند.»

ریچل می‌گوید: «ما در تلاش بودیم تا بفهمیم آیا می‌توانیم هویت این شخص را تأیید کنیم یا نه.» وی افزود: «ما یک شماره تلفن افغان داشتیم و نمی‌دانستیم که این یک عملیات واقعی است یا یک دام. دوستم در امریکا به من گفت که فورا به سلیمه دستور دهم که حجابش را تغییر دهد و برای تغییر مکان احتمالی آماده شود، در این مدت زمان تصمیم می‌گیریم که قدم بعدی چه خواهد بود.»

ریچل تصمیم گرفت با آن شماره در سیگنال تماس بگیرد. هیچ کس تلفن را جواب نداد، اما روبین متوجه شد که صاحب شماره حساب واتساپ نیز دارد و این برنامه مکان آن‌ها را به صورت آنلاین نشان می‌دهد. ریچل دوباره با واتساپ تماس گرفت. این بار پاسخ داده شد. سرگرد ارتش امریکا بود. چندین امریکایی در پس‌زمینه با انرژی صحبت می‌کردند.

ریچل می‌گوید: «طبیعتا، او گیج شده بود که چرا یک شماره تصادفی از کانادا با او تماس می‌گیرد. او پرسید من چه کسی هستم. من خود را روزنامه‌نگار و رابط سلیمه معرفی کردم. من به او گفتم از شماره او به سلیمه پیام رسیده، و او تمام اطلاعات شناسایی و مکان خود را به او داده و ما نگران هستیم.»

خوشبختانه وزارت خارجه به سرعت توانست هویت افسر ارتش را تأیید کند. «با دوستم در ایالت متحده تماس گرفتم و گفتم: تأیید شد. این یک عملیات واقعی است، مطمئن باشید که او به موقع در نقطه نجات است و می‌داند چگونه به آن‌جا برسد.»

برنامه این بود که مزاری و خانواده‌اش را با چرخ‌بال بیرون بیاورند و سپس آن‌ها را وارد میدان‌هوایی بین‌المللی حامد کرزی کنند. ساعت ۷ عصر همان روز، با مزاری تماس گرفته شد و به او گفته شد که در محل قرار ملاقات حضور پیدا کند.

او به خاطر می‌آورد که تلاش می‌کرد مکان را بیابد (خوشبختانه او در نقشه‌خوانی به‌عنوان فرمانده نظامی مهارت داشت) و سپس با عجله با تمام ۱۳ نفر از اعضای خانواده‌اش، که تعدادی از آن‌ها بچه‌ها بودند، به راه افتاد. زکریا در اضطراب در انتظار خبر بود. مزاری دقایقی بعد، ساعت ۷:۲۲ عصر به او پیام داد و گفت که در میدان‌هوایی کابل است.

روز بعد، مزاری و خانواده‌اش سوار هواپیمای نظامی امریکا به مقصد قطر شدند و اکنون در مکانی نامعلوم در ایالات متحده به سر می‌برند و منتظر اسکان مجدد هستند. او موفق شده بود.

 

نبرد سلیمه مزاری هرگز پایان نمی‌یابد

خروج از افغانستان مزاری را تقریبا از مرگ حتمی نجات داد، اما این به نوعی بدترین کابوس او نیز محسوب می‌شود. او هرگز نمی‌خواست کشوری را ترک کند که برای دفاع از آن بسیار جنگیده بود، و احساس می‌کند که دولتش به او خیانت کرده است.

او می‌گوید: «در میدان ‌هوایی کابل، من شاهد سقوط یک ملت بودم. من خانواده‌هایی را دیدم که فرار می‌کردند و همه چیز را پشت سر می‌گذاشتند … دیدن مردمم در آن شرایط دشوار بود. همه‌ی کسانی که با آن‌ها صحبت کردم سنگینی غم را بر دوش خود می‌کشیدند.»

او ادامه می‌دهد: «من خیلی گریه کردم. من به همه آن جوانانی فکر کردم که در ۲۰ سال گذشته قربانی سیاست‌های بد شدند. من به آرزوهای نسلی که به سمت نابودی می‌روند فکر کردم. وقتی به نبردها، فداکاری‌ها و جان‌باختن مردم و سربازانم فکر می‌کنم، توده‌ای در گلویم احساس می‌کنم. هر بار که به این چیزها فکر می‌کنم ، احساس می‌کنم دارم می‌میرم.»

امروز چشم‌انداز وضعیت مردم، به‌ویژه زنان، در افغانستان مبهم است. با وجود این‌که سخن‌گوی طالبان اعلام کرده که زنان می‌توانند در دولت به کار خود ادامه دهند، آن‌ها مجاز به تصدی جایگاهی در کابینه یا سایر پست‌های مهم نیستند.

طالبان به‌تازگی تشکیل دولت جدید خود را اعلام کرده و هیچ زن و هزاره‌ای در آن حضور ندارد. زنان همچنان از حضور بر سر مشاغل خود در سراسر کشور بازداشته شده‌اند. و مخالفان طالبان پراکنده و در شوک هستند.

مزاری می‌گوید: «در حال حاضر، جنگ مسلحانه دیگر راه‌حل نیست، ما باید راه دیگری برای کمک به کشور پیدا کنیم.»

اما او همچنان مصمم به کمک است: «مبارزه‌ی من برای آزادی و افتخار مردم من هرگز پایان نخواهد یافت.

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار