بيست و اندي سال پيش ، درست وقتي سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي داشت ،
با نقدهاي تندش در عصرما، از درون خاكستر جناح شكست خورده چپ ، ققنوس اصلاح
طلبي را متولد مي كرد ، كسي فكر نمي كرد كه در مدت كوتاهي ، اصلاح طلبي با
دولت سيد محمد خاتمي ، تبديل به گفتمان هژمون كشور شود ، و از نيروهاي
نااميد چپ و خط سومي ها ، بشود يك بلوك قدرت ، مقابل قدرتمندان راست ساخت .
آن سالها ، منتقدان هاشمي رفسنجاني ، صدايي نداشتند ، بازي را واگذار كرده
بودند ، اما همه در مركز تحقيقات رياست جمهوري جمع شده بودند ، و تحت نظر
رييس جمهور ، روياهاي ققنوس جديد را مي ساختند ، و به زودي هشت سال تمام ،
با گفتمان باز سازي شده ، مقدرات كشور را تا حدود زيادي رقم زدند .
بيست سال از بازسازي چپ در قالب اصلاح طلبي گذشته ، كار برعكس شده ، راست
گرايان تمام نهادهاي انتخابي مستقيم را از دست داده اند ، در چند انتخابات
مداوم شكست خورده اند ، اختلافات دروني تحليلي فراوان دارند ، و استفاده از
كليد واژه اصولگرايي را تبديل به رمز شكست كرده اند ، در چنين شرايطي ،
محمد باقر قاليباف ، انتخابات را از ميانه رها كرده ، دوره بلند مديريت
شهري اش را تمام كرده ، و قلم را برداشته و عزم نقد و بازسازي اصولگرايان
را كرده است ، رها كردن انتخابات از ميانه توسط او ، خود پيامي روشن داشت ،
براي اينكه قاليباف همراه با انتقاد از جناح رقيب دولتي ، قصد نقد جدي
سازمان اصولگرايي را هم در سر دارد .
اما آيا در شرايط موجود ، همان امكاناتي كه چپ ها براي تبديل شدن به اصلاح
طلبان را داشتند ، راست هم براي ساختن يك ققنوس جديد دارند ؟ آيا قاليباف ،
كه براي اولين بار به عنوان يكي از شاخص ترين نيروهاي جنگ كه در سياست
وارد شده ، قصد نقد تند سران اصولگرايي را دارد ، مجالي براي اين بازسازي
ميابد ، يا دوباره مجبوراست ، به جاي بازسازي در ساز و كارهاي موجود قدرت
جناح اقليت غرق شود ؟
پاسخ اين سوال اساسي درون يك فضا معني دارد ، و ان نشت كردن نقد بنيادين
اصولگرايي در گفتمان نيروهاي راست و فعالان سياسي جنگ ديده است كه امكانات
يك بازسازي را فراهم اورد ، مبتني بر چنين رويكردي ، مي توان نقد بنيادين
گفتمان اصولگرايي را در چارچوب چند گزاره مهم ساماندهي كرد ، كه رد پاي ان
در نامه پساانتخاباتي قاليباف به جوانان اصولگرا ديده مي شود ، و در
فرازهايي از ان هم ، تنها فضايي براي طرح اين امور بنيادين ايجاد شده ، و
به نظر مي رسد ادامه ان به ايجاد چنين فضايي سپرده شده تا در صورت امكان
گسترش يابد ، اين چارچوب نقد بنيادين را در گزاره هاي ذيل مي توان خلاصه
كرد :
اول / اصولگرايي موجود ، ساختار ارزشي خود را از گفتمان
جنگ مي گيرد ، چنين وضعيتي باعث مي شود تنها نيروهاي جنگ در سطوح بالاي ان
امكان بازي پيدا كنند و جوانان و نيروهاي پس از جنگ صرفا ، سينه زنان هيات
باشند طيبعتا اين وضعيت نيرويي ، شادابي و نشاط تحليلي و فكري و كادري را
از اين جريان سلب مي كند
دوم / ، ارزشی هاي جنگ بدليل سازوكار شكل گيريشان به شدت
تن زدوده اند و از رفاهيات و امور زندگي روزمره مردم كمتر دفاع مي كنند ،
دهه شصت نماد اين تن زدودگيست و جنگ در بستر رياضت مادي سامان يافته ، اما
دهه نود درست مقابل اين شرايط است ، و مردمان مطالبه مادي ، رفاهي ، و
تنانه دارند ، مصرف، محور اين دهه جديد است و اصولگرايان از فهم آن فاصله
گرفته اند، چنين فاصله اي ، سبب شده اصولگرايان گشودگي خود را نسبت به وضع
جديد زندگي بخصوص در طبقات متوسط از دست بدهند و طبقه فكر ساز و سياسي
جامعه را مقابل خود ببينند .
سوم/ همزمان با حذف عدالت خواهان از جناح اصلاح طلب ،
گفتمان عدالت خواهي در اصولگرايان هم تبديل به ليبراليسم نقابدار احمدي
نژادي ها شد ، عدالت در عمل كنار گذاشته شد ، و تبديل به سياست هاي
پوپوليستي مثل هدفمندي يارانه شد ، و با حذف عدالت عملا آزادي هم تنها
معناي اقتصادي يافت و ميدان به رقيب واگذار شد .
چهارم / اصولگرايي خصلت مدني خود كه در دهه شصت به مدد
شبكه مساجد بدست مي آورد را از دست داد ، تنها نهاد مدني ، بسيج بود كه در
عمل گشودگي خاصي به سمت طبقه متوسط نداشت ، به غير از بسيج كه مساله اش
طبقات حزب اللهي و انقلابيون مارك دار و نماز جمعه برو است ، عملا
اصولگرايان هيچ نهادي ديگري براي ارتباط با بدنه طبقات مختلف از روستاييان
تا متوسط شهري را طراحي نكردند و در عمل ناگهان سيم ارتباطي خود را از دست
دادند ، صداو سيما نیز در قامت يك نهاد ملي نمي توانست ، شبكه مدني این
جریان باشد ولي در مقابل ، جناح رقيب شبكه هاي اجتماعي را تبديل به نهاد
حزبي خود كرد .
اين وضعيت يعني ساختار سياسي بي بدنه ، مثل سربزرگي بدون تن است كه
اصولگرايان دايما وزنش را تحمل مي كنند و هزينه آن در قالب نهادهايي مثل
صداسيما يا استانقدس در عرصه هاي اجتماعي باز جديد ، پرداخت مي كنند .
پنجم/ اصولگرايي ، بعد از كلمه اصولگرايي هيچ بدن نظري
براي خود نساخت ، هرگاه از نظريه سياسي اصولگرايان سوال شود ، ارجاع به
نظريات امام يا رهبري در مورد كليت انقلاب ، نظام يا جمهوري اسلامي مي شود ،
در حاليكه هر گفتمان سياسي نياز به نظريه توضيح دهنده جناح خود دارد ،
طوري كه آن نظريه نسبتش با مسايل روز روشن باشد در چارچوب نظام موجود اما
در نقد گفتمان رقيب .
نداشتن نظريه سياسي عملا اصولگرايان را دچار شعارزدگي كرد و نتيجه ، تبديل شدن رقيب به تنها بازي درشهر است .
ششم / اصولگرايان به جاي طرح نظريه سياسي دولت عادل ،
براي حل مشكلات حكومت مندي خود ، عملا در دام نظريه هاي سرمايه داري در
قالب كلمات اسلامي افتادند ، دنبال خصوصي سازي رفتند ، سعي كردند دولت را
كوچك كنند ، سازكار هدفمندي يارانه را پيش گرفتند و عملا دولتمندي شان با
تمام سخن از عدالت ، معطوف به سرمايه ومصرف شد ، مگامال ها بزرگ شدند ،
هزاران ميليارد تومان لوازم ارايش فروش رفت ، مصرف برند تبديل به شان
اجتماعي شد ، اما اصولگرايان كه در شكل دادن اين شرايط نقش مهم داشتند ،
هنوز دوست داشتند ، طبقات محروم را جذب خود كنند ، اما يك بام و دوهوا ممكن
نيست ، آمارها نشان ميدهد ، حسن روحاني حتي در بسياري از مناظق محروم از
نماينده رسمي اصولگرايان پيش افتاد ، شعار آزادي ، حتي معناي عدالت جنوب
شهري ها را هم در برگرفت و اصولگرايان هم جنوب و هم متوسط را كنار خود
نديدند .
هفتم/ اصولگرايان ، سياست هاي سرمايه داري را درست اجرا
نكردند ، اما زمينه را براي دولت اصلاح طلب ازاديخواه فراهم كردند ، و در
ادامه هر چه امكانات خود را نسبت به طبقه متوسط محدود كنند ، زمينه بيشتري
به اصلاح طلبان مي دهند تا طبقات جنوب را هم كه از لحاظ گفتماني از متوسطين
اثر مي پذيرند جذب كنند ، اصولگرايان عملا يك طبقه رسانه مي خواهند در
حاليكه الان فقط كيهان و وطن امروز يا فارس و تسنيم را دارند ، اين وضعيت
بي رسانه طبقاتي ، ان ها را كوچك تر هم خواهد كرد .
زماني سعيد حجاريان ، استراتژيست زخمي چپ ، پس از شكست هاي مكرر اصلاح طلبان گفت ، اصلاحات مرد ، زنده باد اصلاحات .
ايا قاليباف با تمام فشارهاي موجود از دوسوي صحنه كه تحمل مي كند ، مي
تواند ذيل چنين پروژه اي ، بگويد : اصولگرايي مرد ، زنده باد اصولگرايي ؟
پاسخ در برخورد بدنه اين جناح ، با روش جديد او ، نهفته است ، ايا بدنه
حاضر به تغيير مسير هست ؟ آيا نقدها شنيده خواهد شد ؟
*استاديار علوم سياسي دانشگاه تهران