یا میتوان در تهران و کلانشهرهای ایران، قایل به فضای اجتماعی و از هم مهمتر «زندگی» بود؟ کلانشهرهای ایران و خصوصا تهران امروز دیگر به کارگاههای بزرگ ساختمانی بدل شدهاند. بازسازی و نوسازی شهر، دلیل یا بهتر بگوییم بهانه این تغییرات بوده.
ماحصل این دگرگونی، تصویری جنونآمیز از حجم تولید انبوهسازهها در شهر است. سیاست ساختوساز و نوسازی شهری در این سالها با از کارانداختن اشکال برجایمانده از فضای پیشین شهری، فرمهای شهری خاص خود را تولید کرده و میکند و با کالاییکردن آن به خریدوفروش شهر در تمام سطوح ادامه میدهد. پس ضروری است که بپرسیم: این شهر چیست و چگونه چنین شد؟ به همین منظور سراغ پرویز پیران یکی از پرکارترین متفکران این حوزه در ایران رفتیم.
پیران در این گفتوگو تغییرات شهری و شهریشدن در ایران و تولید شهر سرمایهدارانه جهانسومی را در چهارمرحله نشان میدهد: چهارمرحله ادغام شهرهای ایران در سرمایهداری تا به امروز. او میکوشد امکان فضای اجتماعی، وضعیت سکونت شهری و آنچه را بحران شهری نامیده میشود، در این دورهبندی نشان دهد. از فعالیتهای نظری پیران غیر از حضور موفق و تاثیرگذار در دانشگاههای ایران و ارایه طرح شورایاری شهر و محلات، طرح محله پاک، طرح سبزخواهان ایران و طرح شهروندمداری، میتوان به انتخاب مقاله «شهردار مدرسه» در چهارمین کنگره جهانی شهرهای آموزشدهنده در شیکاگوی آمریکا بهعنوان یکی از ١٧طرح برتر و همچنین ارایه مقاله «مقیاس شهری و مقیاس ابنیه منفرد» در کنگره جهانی معماری شهر در دانشکده معماری دانشگاه فلورانس ایتالیا اشاره کرد که در این مقاله علت پانگرفتن «شهروند» به معنای واقعی را به معضل زورمندمداری نسبت میدهد.
این مقاله در مجله بینالمللی «مورفولوژی شهری» وابسته به انجمن جهانی فرم شهری در سال۱۹۹۹ مورد بحث قرار گرفت. پیران هماکنون عضو هیاتمدیره علمی آکادمی سوئیس برای توسعه است.
بهنظر میرسد تهران در دودهه اخیر در کشاکش یک بحران وجودی است؛ به این شکل که فضای اجتماعی شهری باید از بین برود تا شهر به طور کامل در کنترل مدیران، برنامهریزان و کارشناسان شهری و در نهایت نظریات غالب بر فضای شهری باشد. به نظر شما چه کاستیهایی در مواجهه با پدیده شهر و شهریشدن و از همه مهمتر، این شکل از تغییر بافت شهری در ایران وجود دارد؟
توجه کنید که اولین کاستی در برخورد با پدیده شهر و شهریشدن در ایران، فقدان بررسیهای دقیق نظری با تاکید بر دیالکتیک عام و خاص است که از ٣٠سال پیش مورد تاکید این دانشآموز بوده است. منظور از دیالکتیک عام و خاص آن است که دانش بشری در حوزهها و حیطههای گوناگون باید در رابطهای دیالکتیکی با شرایط خاص یعنی شرایط محلی درهم آمیخته شود تا دانش بشری تنها محصول چندوچون و تجزیهوتحلیل جوامعی خاص، آنهم عمدتا غربی نباشد.
نتیجه درهمآمیزی دانش عام بشری و شرایط خاص، نقش داشتن تمامی جوامع در تولید علم است؛ آنهم علمی متعلق به نوع انسان بر روی زمین. وقتی چنین مطالعاتی انجام نمیشود، دوحالت ممکن است روی دهد؛ اولین حالت، آن است که متفکران هرجامعهای مثلا ایران خود به بررسی شرایط خویش بپردازند و حداقل بکوشند تفاوت جامعه خود و سیر جوامع را در مطالعات خویش در نظر گیرند. تعداد بررسیهایی با این رویکرد در ایران بسیار محدود است. حالت دوم تحلیل شرایط کشور با استفاده از نظریههایی است که در شرایط متفاوتی و با توجه به ویژگیهای دیگری بهبار آمده و تدوین شدهاند. این حالت البته با کاستی دیگری در ایران ترکیب شده و آن درک ناقص نظریههای غربی و بهکارگیری ناتمام و ناقص آنها برای مطالعه شرایط داخلی است.
این امر با توجه به عدم پرداختن به نظریه در برنامههای درسی رشتههای دانشگاهی مسالهای بهشدت پیچیدهتر میشود. در بررسیای که اینجانب انجام دادهام و تا سال١٣٨٥ را دربرمیگیرد، برنامه درسی تمامی رشتههای دانشگاهی در ایران دقیقا مطالعه و مشخص شده که حداقل تا آن سال هیچ رشته درسی مستقلی به نام نظریهسازی نداشته است. عجیبتر آنکه رشتههایی چون جامعهشناسی که دارای چندواحد تحتعنوان نظریههای جامعهشناسیاند نیز آن واحدها را صرف بررسی تاریخی نظریههای غربی میکنند.
به هرتقدیر در رابطه با شهر مطالعات موجود عمدتا فاقد نظریه آغازین هدایتکنندهاند. بیشتر آنها توصیف کمی شرایط جمعیتی یا کالبدی و جغرافیای شهرها یا مطالعات موردی در زمینه مشکلات و معضلات شهری بهویژه جرایم شهری و اعتیاد است که در بسیاری از موارد به ارایه تصویری از کلانشهر نازیبای پرمساله ختم میشود. کوششهای نظری در تحلیل مسایل شهری و شهر بهطورکلی، برکنار از چندمورد انگشتشمار، متکی به استفاده بسیار سطحی از دیدگاه بومشناختی یا اکولوژیک یا همان دیدگاه مکتب شیکاگو تا دهه١٩٦٠میلادی است، یا متکی به برداشتهای بسیار سطحی و مکانیکی از منابع محدود دستچندم مارکسیستی.
عجیبتر آنکه به هنگام استفاده از دیدگاه بومشناختی اکولوژیکی باوجود ایدئولوژیکبودن آن دیدگاه، دونکته مهم آن نظریه یعنی تجزیه و تحلیل مکان (Location) و پویایی درونی شهر، اساسا موردتوجه قرار نگرفته. در چندسال اخیر خوشبختانه اشاراتی به اقتصاد سیاسی فضایی شهر در منابع و متون شده که چنانچه پیگیری شود، میتواند بر برخی از کاستیها فایق آید.
آیا میتوان ردپای این طیف از تحلیلهای نظری را در تاریخ شکلگیری شهر و شهرنشینی در ایران دنبال کرد؟ چگونه میتوان با بررسی نظری و تاریخی شهر در ایران، وضعیت متناقض شهر و شهرنشینی را توضیح داد؟ تناقضاتی که با تاثیرپذیری از ساختار شهر سرمایهداری بر فرآیند شکلگیری فضای اجتماعی تاثیر گذاشت.
بههرحال میتوان تاکید کرد که به دلیل وجود بازار و تجارت در راههای دور حداقل از زمان اشکانیان به بعد و بهویژه با توجه به سرراه بودن ایران از یکسو و توانهای محیطی از سوی دیگر، زمینه برای رشد تولیدات کارگاهی فراهم بوده و توانهای محیطی یادشده در قالب تولیدات کالاهای ایلیاتی در کنار تولیدات کشاورزی و تولیدات صنایع کارگاهی شهری، بازار و دادوستد پررونقی را سازمان میداده. در دورههای ثبات و آرامش، رونق بازار مشهود بوده و انباشت در حجم قابلتوجهی انجام میشده که بازخورد آن رشد شهرنشینی بوده.
رشد شهرنشینی مورد اشاره تا آمدن صحرانشینان مرکز آسیا، (دوره غزنویان به بعد) با پیدایش و رشد نوعی شهرگرایی نیز همراه بوده. منابع و متون به نطفههای شکلگیری نوعی تقاضای اولیه و خام شهری اشاره دارند و علایمی از شکلگیری جنبشهای اجتماعی شهری و انکشاف طبقاتی در شهر نیز به چشم میخورده، با آمدن صحرانشینان و اشغال قدرت سیاسی و نظامی توسط آنان، شهرگرایی به کلی متوقف و شهر زورمدار بدون شهروند جان گرفته و ادامه یافته. از آن زمان زندگی انسان ایرانی با تناقضات عدیدهای همراه بوده که نتیجه آن زندگی همراه با انواع پارادوکس است.
از جمله این پارادوکسها میتوان به وجود شهر و بازار شهری، نوعی سرمایهداری اولیه یا سرمایهداری ربایی، تجارت در راههای دورو رشد صنایع مانوفاکتور یا کارگاهی از یکسو ولی در پیوند باروبنای سیاسی ایلیاتی از سوی دیگر اشاره کرد. این شرایط همراه با ناامنی ادواری یا بهتر بگوییم دیالکتیک ناامنی، ازهمپاشی سپس تمرکز زورمدارانه، آرامش نسبی و رشد و توسعه محدود و گزینشی، سبب انتخاب آگاهانه الگوی زورمداری شده و تحولاتی چون انکشاف طبقاتی، پیدایش شهروند، بحث شهروندی، حقوق و مسوولیتهای ناشی از آن، تولد فرد صاحب حقوق با هویت فردی فراتر از پیوندهای خانوادگی و شکلگیری تقاضایی تحت عنوان تقاضای شهری، تعلیق به محال شده است.
نظریهای که از پژوهش بیستوچندساله اینجانب و بیش از هزاردانشجو یا فرزندانم تحتعنوان نظریه راهبرد و سیاست سرزمینی جامعه ایران که از دل تحقیق شکل گرفته است یا یافتههای پژوهشی دقیق آن را خودبهخود مطرح میکند و بهتدریج جامعه آن را میپذیرد (بهاین نظریهها «گروندد تئوری» میگویند، یا نظریهای از پیش برنامهریزینشده که از طریق یافتههای پژوهش خود را مطرح کرده و محقق درمییابد که سخت بامعناست و کاملا پاسخگو به دستهای از پرسشهای اساسی یا در واقع نظریهای مستند و کارا که از قبل برنامهای برای آن وجود نداشته و محقق از وجود آن آگاه نبوده است)، انتخاب الگوی زورمداری را انتخاب آگاهانه انسان ایرانی معرفی میکند؛ آنهم در شرایط وجود حداقل هفتمنبع مهم ناامنی و عناصری که جامعه را به فروپاشی تهدید میکرده.
با بررسی مبارزات و جنبشهای شهری و دهقانی مشخص میشود که همواره و در تکراری عجیب، با پیروزی مقدماتی و مقطعی، الگوی زورمداری هربار بازتولید شده است. در شهر زورمدار، فضای اجتماعی مستقل امکان بروز نمییابد، بلکه اکثر فضاهای اجتماعی یا زیر لوای مذهب امکان ادامه یا در چارچوب روابط خونمحور، کلانمحور و عشیره و ایل و قبیلهمحور حیات دارند. در یککلام روابط حقوقی که بهخودیخود به شکلگیری هویتهای فردی و هویتهای جمعی متکی به فرد منجر میشده، هرگز پدید نمیآمده است.
این شکل از ظهور فضای اجتماعی مبتنیبر روابط حقوقی چگونه به تجربه شهرنشینی ما و ماهیت شهر سرمایهدارانه جهانسومی گره میخورد؟ با تمرکز بر فرآیند شکلگیری شهر در ایران، چه ارتباطی میان این شهر و الگوی انباشت سرمایه در کلانشهرهای ایران وجود دارد؟ به نظر میرسد با روشنشدن مختصات الگوی انباشت در فرآیند شهرگرایی، بتوان علت نابودی و زیستناپذیری امروز کلانشهرهای ایران را نشان داد.
بر پایه بررسیهای انجامشده که در نظریه اینجانب تحتعنوان نظریه مقیاس شهری (Urban scale) و مقیاس تکبنا یا ابنیه منفرد (Building scale) و شهروندی انعکاس یافته، در نبود شهروند، مقیاس شهری یا مقیاس معماری ماژور (کلان) حاکم نمیشود و به قول لوئیس مامفورد فضاهای روباز بهعنوان فضاهای جمعیتخوار مانند تجربه اولیه و زودمرگشده سومر یا یونان و روم باستان، موضوعیت پیدا نمیکند و ضرورت ندارد.
از اینرو، بیشتر فضاهای اجتماعی سرپوشیده میشود و فضای بیرون از خانه یا فضاهای روباز فضای خصم تلقی شده و بار اجتماعی کمرنگی به کف میآورد و محل عبورومرور یا معبر به حساب میآید. با توجه به چنین شرایطی جامعه ایران با ادغام اقتصاد و سرمایهداری جهانی روبهرو میشود. اعتراف باید کرد که خیلی فشرده نکات مهمی مطرح شد تا زمینهای باشد هرچند ناقص و گذرا برای پرداختن به دنیای معاصر و هیاهوی ادغام در اقتصاد و جامعه سرمایهداری.
همانگونه که اکثر منابع و متون بهروز تاکید کردهاند، تجربه شهر سرمایهداری یعنی همان تجربه شهر غربی، هرگز در جهانسوم موفق نبوده چراکه اساسا چنین تکراری در دستور نبوده و شهر سرمایهداری در جهانی که براساس تمثیلی از گروهبندی طبقاتی انقلاب فرانسه جهانسوم نام گرفته، نه در چارچوب و رشد مراحل اولیه شهرهای غربی سربرآورده و نه سهدوره بعدی تحولات سرمایهداری و نقش و نشان آن دورهها بر شهر در جهانسوم تجربه شده است. به قول ماهاتیر محمد پایهگذار مالزی جدید «برای بسیاری از نقاط جهان، بازار سرمایهداری که در پگاه پیروزی جنگسرد از سوی غرب ستایش میشد، با وحشیگری بازارها، ترس از سرمایهداری و مخاطرات بیثباتشدن همراه شده است.» فرصتی نیست تا کتاب جدید هرناندو دسوتو به نام «راز سرمایهداری: چرا سرمایهداری در غرب پیروز شد ولی در سایر جاها شکست خورد» را مرور کنیم تا تفاوتهای شهر سرمایهدارانه غربی با شهر سرمایهدارانه جهانسومی مشخص شود و نشان داده شود که در هردوره از تحولات سرمایهداری، چه نیروهایی اجازه بروز نوعی سرمایهداری مشابه غرب را در شهر غیرغربی ندادهاند.
شهرنشینی در ایران چهاردوره متفاوت را تجربه کرده و در سهدوره از این چهاردوره، شهریشدن با شهرگرایی و تولید شهروند صاحب حقوق همراه نبوده و از اینرو، فضاهای اجتماعی شهری مستقل شکل نگرفته و بدترین نوع انباشت سرمایه نصیب جامعه و شهر ایرانی شده. متاسفانه باید توجه داشت آنچه در شهر ایرانی بهویژه در کلانشهرها میگذرد، حداقل چهاربار در آمریکایلاتین تجربه شده و شکست خورده است. تجارب آمریکایلاتین در شکلدهی به شهر سرمایهداری بهمثابه غرب و اقتصاد سرمایهداری از ١٨٢٠ آغاز شده.
مشکل اصلی در شکل انباشت و تفاوت زمانی و فضایی انباشت نهفته است. چنانچه به الگوی انباشت توجه شود، مشخص میشود مساله اصلی از آنجا آغاز شده که ساختوساز نقشی بیبدیل در اقتصاد ملی یافته است زیرا در ساختوساز شهری، زمان بازگشت سرمایه نسبتا کوتاه است و خطر از میانرفتن آن تقریبا وجود ندارد و احتمال دوبرابرشدن سرمایه یا بیشتر نیز کاملا محتمل است. این یکرویسکه مسالهای است که نابودی شهرها را نشانه رفته است.
با این حساب بهنظر میرسد نخست باید فرآیند شکلگیری شهر در ایران، از آغاز ادغام در سرمایهداری تا به امروز را نشان داد تا بتوان زمینه شکلگیری و فعالشدن چنین معضلی را بررسی کرد؛ معضلی که با ریشه در الگوی انباشت، امروزه تحت عناوین مختلفی معرفی میشود؛ از تراکمفروشی و شهرفروشی و سوداگری مالی بر سر زمین تا استفاده غیرسیاسی از شهر. بهنظر شما این فرآیند چگونه بوده است؟
این روند در چهارفرآیند شکل گرفته که سعی میکنم خیلی گذرا آن را شرح دهم. باید توجه داشت شهریشدن کشور به سرکردگی تهران و چندشهر دیگر، ابتدا به شکلی کند یا بطئی ولی مداوم جریان یافته که با نوسازی کشور در شرایط ادغام اقتصاد و جامعه ایران در اقتصاد سرمایهداری جهانی آغاز و تا افزایش درآمد نفت در دهه١٣٥٠شمسی ادامه داشته.
بسیاری به اشتباه تحولات شهری شتابان یا مرحله دوم را نتیجه اصلاحات ارضی معرفی کرده و خیل بزرگی مرتب آن را با مناسبت یا بیمناسبت تکرار کردهاند که از اساس نادرست و بیربط است. در این دوران همراه با شهریشدن کند ولی مداوم، رشد نوعی شهرگرایی نانوشته و بیبرنامه و پیدایش بسیار کند برخی ویژگیهای حضور طبقه متوسط قابل ردیابی است.
البته فقط برخی ویژگیها، چراکه تولید طبقه متوسط با آمال و آرزوهای طبقه متوسط ویژگیهای کامل آن - چه از منظر اقتصادی، چه سیاسی، اجتماعی و فرهنگی - ممکن نبوده (و این البته بحث دیگری است). این فرآیند بهویژه در شهرهایی که زمینههای فرهنگی قویای داشتند و آموزشوپرورش امروزین زودتر از سایر نقاط به آن شهرها راه یافته بود و از سطح بالای ثبتنام افراد در مدارس امروزین بهویژه ثبتنام دختران، برخوردار بودند، نسبت به بقیه شهرها توانمندتر بوده. با افزایش ناگهانی و نسبتا بالای قیمت نفت و درآمد چندبرابرشده دولت از این راه، نوعی فروپاشی نامرئی در سازوکارهای جاافتاده کشور رخ داد و شرایط را از اساس دگرگون کرد.
در این دوران رشد شتابان و ناهمگون شهریشدن آغاز و بهشدت ادامه یافت. درآمد نفت اجازه داد تا درصد بالایی از کارخانههای دولتی در فاصله تهران-کرج تاسیس و واحدهای صنعتی موجود بازسازی یا نوسازی شوند. رشد شتابان جمعیت و پخشایش ناهمگون آن که از جمله علل مهم وقوع انقلاب اسلامی در ایران است، پدیدهای است مغفولمانده باعث بزرگترین جابهجایی جمعیت آن هم عمده جمعیت جوان شد. در چنان حالوهوایی مسکن از شرایط تعادلی خود خارج و نیاز به مسکن بهشدت رشد کرد. در عینحال سرریز پول نفت در جامعه امکان مصرف بدون تولید را برای اکثریت جامعه و مصرف مسرفانه را برای اقلیتی نوکیسه فراهم آورد.
اما انباشت سرمایه در شهرها حتی با قواعد انباشت سرمایه که به انباشت ابتدایی معروف است و زمینهساز تحولات شهری غرب بهشمار میرفت، تفاوت کلی داشت. مهمتر آنکه سرمایه انباشتشده به امر تولید پایدار کمتر اختصاص مییافت و بازار دلالی سنتی غیرمتشکل بدون نگاه بلندمدت و فاقد برنامهریزی بلندمدت رشدی چشمگیر به خود دید و نوعی صنعتیشدن دولتی کمبازده آغاز و کمکم نهادینه شد. تحولات بعدی که با بحران اقتصادی در قالب بیماری هلندی همراه بود، شرایط را وخیمتر کرد و با پیروزی انقلاب اسلامی رشد شتابان و ناهمگون شهری بهمراتب تشدید شد. در واقع فرآیند دوم شهریشدن پس از انقلاب هم با شدتی بیشتر تداوم یافت. همراه با فرآیند دوم، اسکان غیررسمیای که در نقاط محدودی آنهم در بزرگترین شهرها پس از جنگجهانی دوم شکل گرفته بود، رشدی قابل ملاحظه را تجربه کرد.
این فرآیند با جنگتحمیلی معضلات شهری را حلناشده رها کرد. بدیهی است وقتی دشمن در خانه کسی است، تمامی منابع و امکانات صرف بیرونراندن اوست. از اینرو، همهچیز برای پیروزی در جنگ بسیج شده بود. در نتیجه شهرها که با انبوه مهاجران روبهرو بودند، کمتر به معضلات میپرداختند و فشار به زیرساختها تشدید میشد.
با پذیرش قطعنامه و پایان جنگ، ویرانیهای ناشی از جنگ و نوسازی واحدهای صنعتی و پرداختن به نوسازی کل اقتصاد در دستور کار قرار گرفت. همراه با سیاست تعدیل که هرگز نیز بهصورت کامل به اجرا درنیامد، اعلام شد شهرها باید خود را با درآمدهای درونزای خود نوسازی کنند. با این تصمیم بحث همیاری که ابتدا در مخابرات آغاز شده بود، در دستور شهرداری تهران و شهرهای بزرگ قرار گرفت. در همان زمان نامهای مفصل برای مقامات کشور و شهرداری ارسال کردم و در جلسات و سخنرانیها به معضلات درآمد درونزا اشاره داشتم، اما توجهی به آن نشد.
شمار دیگری از دلسوزان نیز به این راه رفتند. اما ناشنیده باقی ماند. البته فورا باید تاکید کرد در آن زمان نوسازی کامل شهر تهران یا درآمد شهرداری که بنابر برخی محاسبات تنها نیمی از هزینه جاری شهرداری را تامین میکرد، سنخیتی نداشت. شهرداری نیز در آن زمان با قدرت تمام، بدهیهای معوقه را دریافت کرد و تمامی تخلفات را به ریال تبدیل و از افراد گرفت. اما دریافت بدهیهایی که گاه چندینوچندسال به تعویق افتاده بود نیز گره از کار فروبسته شهرداری باز نمیکرد. چاره کار فروش تراکم و ریالیکردن تخلفات یعنی فروش قانون تشخیص داده و فاجعه شهری آغاز شد. به قول رییس سابق دانشکده معماری و شهرسازی بارلتدر سیتییونیورسیتی لندن، فروش تراکم به معنای «ترکاندن دینامیت در وسط برنامهریزی شهری است». راهحل دیگری که باید دنبال میشد عادلانهکردن استفاده از شهر بود ولی آن راهحل نیز با فوریت مساله درآمدزایی، سنخیتی نداشت.
شهر به جای عادلانهشدن و بهرهبرداری عادلانه از آن بهشدت به سودجویی عدهای گره خورد. باید تاکید کرد که در شهر تهران پروژههای بسیار مهمی به اجرا درآمد. کیلومترها اتوبان ساخته شد. اما ساختن اتوبانها با نابودی باغات شمال شهر همراه و چهره شهر از اساس دگرگون شد اما نوکیسگانی قانونشکن نیز بر صدر نشستند و قدر دیدند، بدیهی بود با فروش تراکم فسادی گسترده نیز از پی میآید و تنها در شهرداری نمیماند؛ فسادی که تا به امروز دایما رشد کرده و ریشهدارتر شده است. در همان حال برنامههای شهروندسازی از جمله ساختن فرهنگسراها با وجود مخالفتهای جدی نیز ادامه یافت و کارهای مثبت بسیاری به فرجام رسید. اما فضای عمومی نیز به عدهای محدود تعلق یافت و در واقع هرکاری که مایل بودند، در شهر به فرجام رساندند.
البته در اینجا هدف نقد دورهای خاص یا معرفی مقصر نیست، بلکه باید به ساختارهای شهری بپردازیم و دریابیم مشکل کنونی شهرنشینی در کلانشهرهای ایران چه ریشهها و سرچشمههایی دارد.
مساله نبودن قانون و بیاعتنایی به قانون، عدم نظارت مردمی و تداوم الگوی زورمداری در نظام اداری کشور است. تصمیمگیری از بالا به پایین آنهم براساس خواستههای مدیران، تنها یکی از آثار عدمحضور شهروند صاحب حقوق و مسوول و موظف است. طی فرآیند دوم، بهتدریج کلانشهریشدن شدت گرفت و تهران، مشهد، اصفهان، تبریز، شیراز و اهواز به اولین گروه کلانشهرهای کشور البته با فاصلهای چشمگیر نسبت به تهران، بدل شدند که آغاز سومین فرآیند شهریشدن کشور بود. با تغییرات جدی جمعیتی طی فرآیند سوم و با تغییر تعریف شهر، بیش از ٤٠٠شهر به تعداد شهرهای کشور افزوده شد. طی دوره سوم که تا دهه١٣٨٠شمسی ادامه یافت، اسکان غیررسمی بهشدت افزایش یافته و بیشاز ٤٠شهر کشور صاحب اجتماعات اسکان غیررسمی با جمعیتهایی قابل ملاحظه شدند. طی فرآیند سوم کلانشهرها البته به شکلی ناهمگون و نامساوی به سوی تبدیلشدن به منطقه شهری رهسپردند. همین فرآیند سبب اشتباه برخی محققان خارجی و به تبعیت از آنان شماری از پژوهشگران ایرانی شد که بر کاهش پدیده کلانشهریشدن تاکید داشتند.
از قضا این ادعا با توجه به کاهش رشد جمعیت کشور، به نظر درست میآمد. حال آنکه در فرآیندسوم شهرنشینی کشور، ادامه و شدتگرفتن رشد اجارهبها و احتکاریبودن درصد قابلتوجهی از ساختوسازهای شهری بهویژه در کلانشهرها و در صدر همه آنها در تهران، خوابگاههای اطراف کلانشهرها و شهرهای بزرگ را با مطلوبیت برای اقامت (البته گاه فقط خوابیدن) آنهم از سر ناچاری، همراه کرد که سبب شکلگیری بیش از هزارسکونتگاه رسمی و غیررسمی در شعاع ٦٠کیلومتری اطراف تهران و با نسبت کمتری اطراف سایر کلانشهرها و شهرهای بزرگ شد.
اما فرآیند چهارم شهرنشینی از دهه٨٠هجریشمسی آغاز شد که تا به امروز ادامه دارد. در این فرآیند بیتوجهی به قانون و ریالیکردن بیقانونی رشدی چشمگیر به خود دید و طبعا فساد بیمانند نیز اوج گرفت و فرآیند طبیعی و عادیشدن را آغاز کرد که با حسرت گروههایی به علت عدم دسترسی به شرایطی که فاسدشدن را بهدنبال دارد، همراه شد. در فرآیند چهارم شهریشدن و شهرنشینی، بازهم سرکردگی تهران حفظ شد. در این دوران هجوم به رشد درونی یعنی ساختن تمامی فضاهای خالی برای بلندمرتبهسازی ناهمگون و بیهویت شدتی بیسابقه گرفت و خانههای ویلایی بهخصوص در چندمنطقه شهر حتی در خیابانهای فرعی شبانهروزی قدکشیدند و میکشند. به نحویکه بهزودی شمار خانههای یک یا دوطبقه در محلات شمال تهران کاهشی چشمگیر خواهد داشت. عجیب آنکه تمایل برای به کفآوری فضاهایی که آنها را با هرترفندی میشود از فضای اجتماعی و عمومی کاست، شدتی بیمانند گرفته.
اما طی فرآیند چهارم، هم در تهران و هم کلانشهرهای دیگر در عین تراکمفروشی هرآنچه نمادی از هویت شهری و خاطرات جمعی بوده، بهسرعت نابود شده است.
درست است، شهرهای ریز و درشت کشور هم به راه تهران رفته و میروند و در کنار بدلشدن به کارگاه بسیار پرسروصدای ساختمانی و تواناسازی سازندگان به هرکاری که مایلند انجام دهند، هجوم و ریشهکنکردن بافت تاریخی و باقیمانده نشانههایی از تاریخ شهرها و هویت و شناسنامه آنها را در دستور دارند. ضدیتی چشمگیر و بغضآلود با بناهای ارزشمند شهری و ضدیتی حاوی حرص و «بغض نمرودی زمینخواران» با هر آنکس که از این آثار دفاع میکرد یا میکند، کوچهها و خیابانهای فرعی اکثر شهرها بهویژه تهران را از این آثار آنهم گاه دزدانه و شبانه تهی کرده و برای این اقدام گاه باورهای مردم مصرف شده و میشود. چنین است که کلانشهرها و شهرهای بزرگ و حتی متوسط به سیما و منظری حاوی اغتشاش بصری و بلندمرتبهسازی بیدروپیکر از یکسو و بدلشدن به پارکینگی فراتر از ظرفیت آنهم بیقاعده دچار شدهاند. البته بیانصافی خواهد بود اگر اشاره نشود که از اواخر فرآیند دوم تا به امروز، کوششی درخور توجه برای زیباسازی و فضای سبز تزئینی به عمل آمده که باوجود انتقادهای اهل فن، چهره ظاهری لبههای اصلی تهران و برخی شهرها را از اساس دگرگون کرده. این تحولات، بینندگانی را که برای اولینبار یا بعد از سالها به تهران، اصفهان و برخی دیگر از شهرها وارد میشوند، به تحسین وامیدارد.
از سوی دیگر به نظر میرسد برای تحقق به تعبیر شما فرآیند چهارم، ظهور و حضور نهادها و شرکتهای مشارکتی مشروط به نهایت استفاده از بحران اسکان جمعیت شهری است که در واقع تاییدی بر دورهبندی شما از استقرار سرمایهداری شهری در ایران است.
باید توجه داشت که طی فرآیند چهارم باوجود شعارهای مشارکتی، مشارکتگریزی نهادهای شهری و مشارکتگریزی و ناشهروندی ساکنان تماشاچی شهر نیز ادامه یافته. البته این را هم باید اضافه کنم سهجریان دیگر هم در فرآیند چهارم در حال وقوع است که اولی سرایت اسکان غیررسمی - آنچه من ترجیح میدهم اجتماعات سرپناه خودساخته بنامم - به شهرهای متوسط و در مواردی کوچک است. به نحوی که نزدیک به صدشهر با این نوع برنامهریزی خودجوش بیسرپناهان روبهرو هستند. وزارت راهوشهرسازی اجتماعات اسکان غیررسمی را در ٧٧شهر مستند کرده و در حال ادامه آن است. بیسرپناهان با مسکن خودساخته به آرزوی دیرین تمامی خانوارهای شهری ایران یعنی داشتن مالکیت سرپناهی به هر شکل از آن خود و حذف هوشمندانه اجارهبها یا بزرگترین رقم در سبد هزینههای خانوار دست مییابند. این نوع برنامهریزی درعینحال امکان اجاره سرپناه، حداقل در حد اتاقی کوچک را نیز به خانوارهایی میدهد که در غیر این صورت به اسکاننایابان اضافه میشدند؛ اسکاننایابی یا پدیده دوم دوره چهارم (بهویژه اسکاننایابان شرایطی و البته نه اسکاننایابان حیثیتی). سومین جریان فرآیند یا دوره چهارم شهریشدن و شهرنشینی، ادغام عمده خودجوش روستاها در مستعدترین سکونتگاه پیرامون خود و شکلگیری شهرهای جدید اما بیبرنامه است که بسیاری از آنها نیز توانمندیهای ارزندهای از خود بروز دادهاند و تا آنجاکه اطلاعات من اجازه میدهد بهنظر میآید در جهانسوم به شکلی که در ایران رخ میدهد و نه البته اصل فرآیند ادغام، نمونهای ندارد. خیابانخوابی روبهرشد را نیز که از فرآیند سوم آغاز شده نباید از قلم انداخت. محصول نهایی سرزمینی است از هر حیث ناپایدار و بیدفاع.
اما گویا چنین شهری با این شکل از تغییرات که بیش از هرچیز حامل مناسبات مبتنیبر سرمایه است، تجربه شهریشدن جهانسومی را با نمونه غربی آن متفاوت میکند. مرز میان آنها چیست و با چه شاخصی میتوان آنها را از هم تمییز داد؟
باید توجه داشت که با فرآیند ادغام اقتصاد و جامعه ایران در سرمایهداری جهانی، شهریشدنی رخ میدهد که فقط در برخی جنبههای ظاهری که ناشی از مصرف فرآوردههای تولیدی غرب است یا برای آن نوع مصرف پیششرط تلقی میشود (مثلا خیابانکشی جدید برای راندن اتومبیل) با شهریشدن مغربزمین شباهتهای کلی دارد. اینجاست که از پنداری ناروا و پیشفرضی ایدئولوژیک باید پرده برداشت که علومانسانی بهویژه جامعهشناسی توسعه و علوم کالبدی یا در نازلترین برداشت، علوم فضایی غربی آگاهانه و در بیشتر موارد تا آنجاکه به محققان و استادان مربوط است، ناآگاهانه در پی جاانداختن آن هستند. این توهم تاکید دارد که شهریشدن جهانسوم همان شهریشدن غربی با تاخیر زمانی است. تجربه شهریشدن جهانسوم از آغاز نه از نظر ماهیت، نه از نظر فرآیندها، نه از نظر اهداف و بالاخره از نظر بروندادهها، با شهریشدن غربی یکسان نبوده و دو فرآیند کاملا متفاوت با محصولاتی متفاوت است که از نظر چند جنبه ظاهری و سطحی شبیهند. زیرا انباشت از طریق زمینگیرشدن سرمایه و دلالی به کف میآید و بهدنبال سیکل یا دوره سود کوتاه یا سریع است و نه تولید، نوآوری و کارآفرینی که سالهای سال در مغربزمین از هجوم سرمایه به زمین و مسکن جلوگیری میکرد و با صنعتیشدن دایما پول ملی قدرتمندتر میشود و از انعکاس تورم و فرآیندهای دلالبازی در قیمتها که سبب شادی کودکانه برخی صاحبان سرپناهی میشود که در آن زندگی میکنند، جلوگیری میکرد. در چنین حالتی روزمرگی، بیبرنامهزیستن، رقابت مرگبار هرچه چربتر فراچنگآوردن آنهم به هر قیمت و هر طریق، کوتاهمدتاندیشیدن، مصرف مسرفانه و مصرف بدون تولید به بهای نابودی بدون بازگشت سرزمین، رخدادهایی عادی میشود که توجهی را هم برنمیانگیزد. به قول متفکری «حقیقت دیگر شوری ندارد و آنچه شورانگیز است، حقیقت ندارد.» نگاه علومانسانی و علوم فضایی باربط یا راستین که ضرورتا نقادانه نیز هست از همینجا شروع میشود.
مختصات این نگاه چیست؟ آیا میتوان با همین نگاه چنین شهری را بهعنوان یک نظام اجتماعی-سیاسی تاموتمام دانست؟ نظامی که بهوضوح جنبههایی سیاسی دارد و فضای شهری را با بعد اجتماعی آن بهعنوان ساختار اجتماعی- فضایی در نظر میگیرد.
فضا و فضای شهری بر پایه دیالکتیکی سهجزیی تولید میشود و تولیدی اجتماعی است. این سهمقوله عبارتند از جامعهایبودن، تاریخیبودن و فضاییبودن. پس زمان در قالب گذشته و حال (تاریخ در حال شدن و تکوین)، جامعه در قالب مختصات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگیاش و فضا در قالب کالبد بهاضافه روح و حالوهوای تاموتمام کالبد؛ یعنی چون جسم و روح و روان، زندگی فردی، گروهی، سازمانی و نهادی را تولید و بازتولید میکنند، اما درعینحال فضا باوجود مشروط و متکیبودنش باید برپایه عمل آگاه انسانی ساخته شود تا در جریان این ساختن، انسان نیز بههمراه آن ساخته شود و ظرفیتهای بیشمار آدمی که در او رازهای بزرگی پیچیدهشده شکوفا و فعال شود. آیا بهراستی اینروزها چنین است؟ نظام سرمایهداری در مغربزمین برای سالها چون شمشیری دولبه عمل میکرد؛ لبهای سازنده، آگاهکننده، شکوفاساز توانمندیها و توان آموزشی، بهراستی بیمرز و بیپایان که به فراگرفتنی دگرگونساز ختم میشد و به انسان معنای آزادبودن و آزادزیستن را آموزش میداد تا انسان در مقابل دوانتخاب و دوسرنوشت قرار گیرد. بههمیندلیل سرمایهداری پویاترین نظام شناختهشده بشری است، اما لبه دیگر بههماناندازه سازندگی، ویرانگر بود؛ ویرانگری که روزبهروز عرصههای بیشتری را اشغال کرده است. در مرکز این ویرانگری «باخودبیگانگی» و اغتشاش ارزشها یا همان مفهوم آنومی قرار دارد، که برخلاف باور جامعهشناسان که تصور میکردند سخت گذراست، گویی آمده است تا با انسان بماند و گریبان او را رها نکند.
برایناساس، آیا میتوان روند کنونی را بهمثابه «بحران شهری» جهانسومی دانست، نظیر آنچه طبق دورهبندی شما از چهارمرحله در تهران رخ داد؟ بحران فرآیند مدرنشدن جوامعی نظیر تهران در دودهه اخیر دقیقا چه نسبتی با گفتار مسلط «شهر برای سرمایهداری» دارد؟ در این میان سرنوشت فضای اجتماعی چگونه خواهد بود؟
در دنیای انسان و جامعه جهانسومی در آغاز این تصور همهگیر بود، که سرمایهداری جهانی، آینده ممکن جهانسوم را به آن نشان میدهد. در شادی کودکانه مدرنشدن، همه کسانی که خود را از مردم کوچهوبازار فراتر میدیدند و میدانستند، با سهپرسشی که ایدئولوگهای غربی بستهبندی کرده بودند چه در بیداری و چه در خواب، رویاهای زیبایی میدیدند: اینکه همه جوامع روزی سنتی یعنی عقبمانده بودهاند، همه جوامع روزی مدرن میشوند و زودمدرنشدگان دست دیرآمدگان را میگیرند تا از مسیر مدرنشدن عبورشان دهند، اما خیلیزود این رویا به کابوسی تلخ بدل شد و جوامعی تولد یافتند که دیگر نه خود بودند و نه آنچه قرار بود بشوند. در جهانسوم، به قول آیدن فوستر-کارتر «سرمایهداری نه مکانیکی از آنچه قبل از آن بوده است سربرمیآورد و نه ضرورتا آنچه در گذشته وجود داشته است را حل کرده و از میان میبرد، سرمایهداری بهراستی نهتنها (گزینشی) با اشکال ماقبل سرمایهداری همزیستی میکند، بلکه به تحکیم و تقویت برخی ویژگیهای ماقبل سرمایهداری، دست گشاده و حتی گاهوبیگاه شیطانصفتانه آنها را از هیچ زنده میسازد». توجه باید کرد که سرمایهداری از لحظه پیدایش شهرمحور و شهربنیاد بوده و شهر جایگاه طبیعی سرمایهداری است. در جهانسوم نیز شهر جایگاه طبیعی آن چیزی است که به نام سرمایهداری حاشیهای شکل گرفته است. درنتیجه سرنوشت فضا، فضای اجتماعی، انواع اجتماع و نقش و جایگاه انسان در فضا نیز تابع سرنوشت سرمایهداری حاشیهای است. آنچه رخ میدهد تماشاچیشدن اکثریت شهرنشینان است که سربرکشیدن ساختمانهای بلندمرتبه و هجوم پایانناپذیر اتومبیل را نظاره میکنند و هر روز با آلودگیهای بیشتری که امکان حضور تفرجوار در شهر را از آنان میگیرد، روز را به شب میرسانند و ساعات کوتاهی را به خوابی ناآرام میروند تا هنوز تاریکی پرنکشیده دوباره از خوابگاه خود که زمانی خانه نام داشت خارج شوند. زندگی اکثریت قابلتوجهی، چیزی نیست جز تلاش در ساعات طولانی برای بقایی حداقلی. بههمیندلیل درصدی گاه تا سهشغل را ادامه میدهند و اساسا فرصتی برای تعمق در شرایط خود ندارند. فضای شهری برای آنان تنها بهعنوان محل عبور یا معبر معنا میدهد، همان واژهای که قرنها با آن آشنا بودهاند و نه فضای اجتماعی. فضای اجتماعی همواره عرصه عرض اندام شهروند صاحب حقوق و در مقابل حقوقش مسوول و موظف بوده. امروزه بهنظر میرسد که شهرها عرصه نابودی تحقق و بروز توانمندیهای انسان است و این بحران کنونی جامعه شهری ماست.
آیا در نمونه شهرهای غربی نیز با همین تعبیر میتوان فضای اجتماعی را نشان داد؟
البته فورا باید تاکید داشت که شرایط شهری جهان پیشرفته در دهه اول قرنبیستویکم نیز مملو از مشکلات ساختاری، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی است. فقط کافی است آثار دیوید هاروی، متفکر برجسته علوم فضایی مرور شود تا فهرستی بلندبالا از مسایل صنعتزدایی در شهرهای اروپا و آمریکایشمالی به چشم آید. یا کافی است شبهنگام در مرکز شهرهای بزرگی چون نیویورک، لندن، پاریس، شیکاگو، لسآنجلس و... قدم زد تا از انبوهی زنان و مردان خیابانخواب حیرتزده شد. نابرابری، نادیدهگرفتن، جرم و جنایت در شهرهای جهان پیشرفته امری عادی است. اما در جهان پیشرفته جنبشهای اجتماعی شهری، گسترش حیطههای شهروندی، مشارکتهای روبهرشد که سابقهای طولانی دارند نیز همزمان در جریان است. مهمتر آنکه وضعیت آلودگیها در حدی نیست که حضور در شهر را به عذابی الیم بدل سازد و مرگومیر ناشی از آلودگیها آنهم بدون رشد صنعتی را ترسناک کند.
با این اوصاف، اگر تکتک شهروندان را در موقعیتی فضایی در نظر بگیریم، چه نسبتی با شهر برقرار خواهند کرد و در مواجهه با چنین وضعیتی امکان کنشگری اجتماعی- سیاسی با چه مخاطراتی مواجه است و از همه مهمتر چه بر سر کیفیت زندگی شهری میآید؟
به هر تقدیر باوجود جهانیبودن بسیاری از معضلات، ضرورتهای ملی به نقطهای رسیده که بههمراه عزم ملی اقداماتی اساسی را الزامی فوری کرد. ما بهعنوان انسان ماهیتا فضایی بوده و فضایی هستیم و خواهیم بود. در عینحال تمامی انسانها با شدت و ضعف و طبعا بر اساس سلسلهمراتب گوناگون و جایگاه و پایگاه اجتماعی، به ساختن فضا و داشتن نقش کنشگری در فضاسازی اقدام کرده و میکنند. خطر عمده در آنجا نهفته است که این کنشگری برای اکثریت جامعه منتفی شود. به بیان دیگر اقلیتی بر اساس خواستهای زودگذر و منافع مادی و آنی تولید اجتماعی فضا را انحصاری کنند. خطر دیگر از این واقعیت ناشی میشود که آدمیان با کنشگری در ساخت فضا به خلق معنا و هویتبخشی نیز مبادرت میورزند ولی چنانچه اکثریتی چشمگیر دیگر نقشی نداشته باشند، باخودبیگانگی و شرایط اغتشاش ارزشها همهگیر میشود و نتایج و آثار مخرب آن گریبانگیر شده، بحرانهای خفته به سطح میآیند. به زبان تئوریک فضاسازی، واژگونه و گلآلود میشود. کشف توانمندیهای اکثریت ممکن نشده، خصایص نوکیسگی مانع از زایایی ارزشمند اجتماعی میشود و رقابتی چشمگیر برای فساد مشهود و هولناک میشود. نابرابری نهادینه، بغض اجتماعی فراگیر میشود و همبستگی اجتماعی را به خطر میاندازد. اما آنچه در این میان قربانی میشود، نفس زندگی است. توجه به این پرسش اساسی است که کیفیت زندگی در چیست؟ امروز در شمال شهرهای ما یا درستتر آنکه در محدوده جغرافیایی زندگی لایههای بالایبالا- بالای متوسط- بالای پایین و متوسط بالا، (در پژوهشهای جامعهشناسی برخی پژوهشگران برای تحلیل دقیقتر سهطبقه بالا، متوسط و پایین را به ٩لایه تقسیم میکنند که عبارت است از بالایبالا - بالای متوسط- بالای پایین، متوسط بالا- متوسط متوسط- متوسط پایین و بالاخره پایین بالا- پایین متوسط-پایین پایین) آلودگی هوا با آلودگی دایمی صوتی در شبانهروز همراه شده است. بلندمرتبهسازی بیقاعده و افسارگسیخته تنها با انگیزههای مادی، کیفیت زندگی را به حداقل رسانده و مشکلات روحی و روانی متعددی را بهتدریج و آرامآرام به ارمغان میآورد که خشونت روبهرشد خانوادگی و در محیط بیرونی تنها یک نمونه آن است. در محلههای شهری در ساعاتی از روز رفتوآمد با ساعتها وقتکشی همراه شده و نبود پارکینگ بر الگوی رفتوآمد ساکنان خوابگاههای اطراف کلانشهرها بهویژه تهران اثری منفی گذاشته بهنحوی که درصد بالایی باید در تاریکی از منزل خارج و به علت نیاز به ساعات طولانیتر برای زندگی حداقلی در ساعات پایانی شب به منزل بازگردند که نتیجه فوری آن بهحداقلرسیدن زندگی افراد خانواده با یکدیگر است. سایر افراد جامعه نیز آنچنان درگیر تامین حداقلها هستند که گذران عمرشان هرچه نام داشته باشد حتما زندگی نیست. جامعه ایران سخت توانمند است. میتوان با بازگشت به زندگی بر این مسابقه مرگبار حرص دهنه زد. چنان بادا.