مالک رضایی
با این روشی که در سبک و سیاق رفتارهای فرهنگی ، اجتماعی سیاسی و... در پیش گرفته ایم آرام آرام جز اسم بی مسمایی از تاثیر آن روز با عظمت در وجود ما باقی نمانده است .
هیچ اسمی بی مسما دیده ای ؟
یا ز گاف و لام گل ، گل چیده ای ؟
چه فایده که روزی را به نام او و روزی ها را به کام دیگران کرده ایم ؟ اما با اینهمه تنگنای زندگی ، کماکان شمع او می سوزد و کار خودش را می کند . می ماند رفتارهای ما که همه چیز را قربانی زر و زور و تزویر و مطامع اقتصاد وسیاست کرده است .
معلم چه کند با اینهمه منفعت طلبیها ، بد اخلاقی ها ، عوامفریبی ها ، گندم نمایی ها و جو فروشیها و در یک کلام شارلاتانیسمی که پوست و گوشت و استخوانمان را فرا گرفته است ؟
آری
هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست ورنه تشریف او بر بالای کسی کوتاه نیست.
بر روحت درود می فرستم و هنوز هم در و دیوار فرسوده دبستانی در محله ای قدیمی از شهر را به یاد تو به تماشا می ایستم .درود می فرستم بر روح بلندت ، ای روی در نقاب کشیده که چنان زمزمه محبتی به گوشم خوانده ای که هنوز که هنوز است طفل گریز پای دلم ،جمعه نیز بدنبال مکتب است . گرچه دورم به یاد تو قدح می نوشم ، مرحبا ای به چنین لطف خدا ارزانی .
روز تو و همه معلمین عزیز را پاس می دارم ، گرچه همه روزها از آن توست و تو اگر نبودی تمدنی در کار نبود .مدنیتی در کار نبود ...