پیروزی ترامپ و مواضع او واکنشهای مختلف ومتناقضی را درپی داشت وبرخی از صاحبنظران سیاستهای امریکا و روابط بینالملل در دوران رئیسجمهور جدید را تیرهوتار و نگرانکننده میدانند.
به گزارش تابناک همدان؛ ایجاد منطقه امن در سوریه، انتقال سفارتخانه امریکا به شهر بیتالمقدس، تز دو چین، تقویت و گسترش ظرفیتهای اتمی امریکا، اخراج مهاجرین مسلمان، بمباران اتمی داعش، لغو برجام، تأمین هزینههای نظامی امریکا توسط متحدان منطقهای خود و مخالفت با سهم ۲۲ درصدی این کشور در هزینههای ناتو و بهطورکلی مخالفت با سرمایهگذاری آمریکاییها در فراسوی مرزها نمونههایی از شعارهای انتخاباتی و پس از پیروزی این کابوی موطلایی بوده است.
در این جا بهصورت اختصار به بررسی راهبردهای امریکا در دوران دونالد ترامپ پرداخته میشود.
ترامپ و رقبای منطقهای:
به طور کلی امریکا از مثلث ایران، چین و روسیه هراس دارد و اخیراً اندیشکده آمریکایی «هریتیج» نیز به آنها لقب «تهدید درجه بالا» داده است.
شکست سیاستهای غرب در قبال سوریه و عراق و قدرتنمایی ایران و روسیه در این رویداد، امریکا را در نگرانی اثرگذاری وزنه آسیا بر معادلات جهانی و بازگشت قدرت جهانی از غرب به شرق قرار داده است و از نزدیکی سه تمدن اسلامی، کنفوسیوسی (چینی) و اسلاو- ارتودوکس (روسی) هراس دارند.
گرچه ترامپ خاورمیانه را محل تمرکز منافع ملی امریکا قلمداد میکند و میل دارد که در عرصه سیاست هم خودنمایی کند؛ لیکن این عرصه توسط سه کشور تنگشده و در این میدان نمیتواند آسوده عمل کند و به همه اهداف خود دست یابد.
در این میان، گسترش نفوذ ایران در غرب آسیا اصلیترین دغدغه و عامل به خطر افتادن منافع ایالاتمتحده است چراکه ایران به دنبال حضور قدرتمند در این منطقه و همچنین آبهای آزاد است به نحویکه اخیراً این حضور به اقیانوس اطلس رسیده و ناوگروه چهل و چهار نیروی دریایی ارتش موفق شده وارد اقیانوس اطلس شود و در بندر «دوربان» در افریقای جنوبی پهلو بگیرد. بهویژه آنکه سخنان اخیر سردار باقری رئیس ستادکل نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران در خصوص برنامهریزی برای حضور کشتیهای جنگی ایران در روسیه، چین، قزاقستان و ایتالیا، بر نگرانی دولتمردان واشنگتن افزود تا برای جلوگیری از افزایش قابلیتهای ایران و تبدیل به قدرتی هژمون چارهای بیندیشند که یحتمل ابتدا از مسیر «ناکارآمد نمودن برجام» خواهد گذشت.
دورنمای سیاستهای کلی امریکا در دوران ترامپ:
به اعتقاد برخی از تحلیلگران، مهمان ۲۰ ام ژانویه کاخ سفید فاقد دیدگاه مشخص و اصولی در سیاست خارجی است و دیدگاه او تنها یک پایه دارد و آن «پایان بخشیدن به هزینه کرد از اقتصاد امریکا برای بسط و اشاعه ارزشهای آمریکایی در جهان و اولویت بخشیدن به معیشت و اقتصاد امریکا بهجای نقشآفرینی بیشازحد در مسائل جهانی» است.
اما نیاز سرمایهداری به انباشت مداوم سرمایه- که خصلت ذاتی آن به شمار میرود- پیوسته در پی پرداخت کمترین هزینه برای عناصر تولید است و زمینههایی دستیابی به این هدف، به یکجا در غرب آسیا وجود دارد لذا امریکا نمیتواند نفوذ خود در این منطقه را محدود کند.
از سوی دیگر، نهادهای قانونگذاری و نیز اتاق فکرهای قوای مجریه در همه دولتها استقلال در تصمیمگیری را از شخص اول دولتها میگیرند و در برخی موارد آنها فقط مجری برونداد این دو نهاد عمده هستند که تعیین میکنند در کجا و به چه شکلی عمل شود و امریکا نیز این قاعده مستثنا نیست.
شومن تلویزیونی با این روحیات و منش ویژه، تنها میتواند نظرات آنها را اندکی تحت تأثیر قرار دهد بنابراین او هم همانند پیشینیان در چارچوب الزامات ساختاری کشور خود حرکت میکند که تأمین امنیت رژیم صهیونیستی یا به تعبیر ترامپ «ناو غرق نشدنی خاورمیانه »، تلاش برای حفظ هژمونی و کدخدایی امریکا و ضدیت با دشمنان لیبرال دموکراسی آمریکایی ازجمله آنهاست و منطبق با این الزامات و مبتنی بر شیوههایی که تعارضی با آنها نداشته باشد عمل خواهد کرد چراکه در عرصهای اینچنینی، رساندن یک نظر تا مرحله فعلیت بسیار دشوار است.
صندوق بین الملی پول اعلام کرد تا پایان سال ۲۰۲۵، سهم چین در اقتصاد دنیا از ۱۶ درصد کنونی به ۲۳ درصد افزایش خواهد یافت و این در حالی است که در همان سال سهم امریکا و اروپا بیش از ۱۸ درصد نیست و این زنگ خطری جدی برای دولت واشنگتن است.
در شرایط کنونی، ترامپ به مدیریت تحولات بیوقفه هر دو طرف آسیا توجه دارد چراکه با توجه به شرایط کنونی که وزارت خزانهداری امریکا بدهیهای این دولت تا پایان ریاست جمهوری اوباما را نزدیک به ۲۰ تریلیون دلار اعلام کرده است به نظر میرسد محتملترین گزینه برای او تجدید حیات درونی داخلی از یک سو و تغییر راهبرد و الگوی رفتاری خود در مقابل پکن و نیز نزدیکی به مسکو از سوی دیگر است تا ازیکطرف رشد اقتصادی و نظامی چین را محدود نماید و از طرف دیگر از ائتلاف چینی-روسی ممانعت به عمل آورد و با پیگیری سیاست حمایت از همسایگان و رقبای اقتصادی چین همچون هند و ژاپن و کره جنوبی، این کشور را در انزوای دیپلماتیک قرار دهد.
بنابراین، اینکه گفته میشود امریکا خاورمیانه را رها خواهد کرد و به شرق آسیا خواهد رفت واقعیت راهبردی ندارد زیرا حوزه اصلی تضاد آن در خاورمیانه است و در خاورمیانه نیز با ایران است و در سند امنیت ملی امریکا که سه ماه بعد از امضای برجام منتشر شد از ایران بهعنوان تهدید اصلی امنیت ملی امریکا نامبرده شده است. لذا بدیهی است که امریکا به هر دو حوزه منافع خود یعنی شرق و غرب آسیا توجه دارد و یکی را قربانی دیگری نخواهد نمود.
البته پیگیری این سیاست ممکن است دولت ترامپ را دچار یک پارادوکس و دور تسلسل کوچ از خاورمیانه به شرق آسیا وتمرکز دوباره بر خاورمیانه قرار دهد بنابراین با توجه به وضعیت موجود ایالاتمتحده امریکا، ترسیم آینده سیاست خارجی این کشور دشوار است و اینکه تا چه اندازه در عمل به شعار «امریکا را دوباره عالی کن» و خانهتکانی وضعیت موجود این کشور به موفقیت دست یابد سؤالی است که پاسخ روشنی ندارد.
نتیجه اینکه؛ راهبرد امریکا بر مبنای واقعگرایی است و «کسب قدرت» ویژگی بارز آن است و ابزار اصلی دستیابی به آن اعمال فشار و بهرهگیری از توانمندیهای نظامی است.
گرچه ممکن است ریاکاریهای دیپلماتیک و سیاسی ترامپ همانند اوباما نباشد و مواضع روشنتری داشته باشد اما نباید به حرفهای او که میگوید «اگر هزینههای نظامی امریکا نبود ما میتوانستیم دو بار امریکا را بسازیم» توجه کرد زیرا فضای ساختاری امریکا را نظامیگری تشکیل میدهد و اقتصاد سیاسی امریکا بر پایه اقتصاد سیاسی نظامیگری بنا نهاده شده است و اساساً نظامیان در ساختار قدرت جایگاه ویژهای دارند و ترکیب وزرا و همکاران ترامپ نشان داد که او هم به این مقوله توجه دارد. از سوی دیگر، اقتصاد امریکا یک اقتصاد خودکفا نیست و بسیاری از عوامل رونق آن در فراسوی مرزهای این کشور است که دررسیدن به آن ناگزیر به حفظ هژمونی خود با استفاده از ابزارهای نظامی است.