در بعضی کتب،نام دختر مدفون در شام را رقیه وبعضی زبیده وبعضی زینب وگاهی فاطمه ذکرکرده اند،چنان که در مرثیه منسوب به حضرت زینب کبری علیهاالسلام تعبیر فاطمه صغیره آمده که احتمالا منظورحضرت رقیه علیها السلام می باشد.
کد خبر: ۱۰۶۵۲۰۹
تاریخ انتشار: ۱۱ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۷:۴۰ 02 September 2022
 
 

 در بعضی کتب،نام دختر مدفون در شام را رقیه وبعضی زبیده وبعضی زینب وگاهی فاطمه ذکرکرده اند،چنان که در مرثیه منسوب به حضرت زینب کبری علیهاالسلام تعبیر فاطمه صغیره آمده که احتمالا منظورحضرت رقیه علیها السلام می باشد.

به گزارش تابناک همدان، برخی از کتبی که به وجود حضرت رقیه (س) اشاره میکند بشرح زیر است:

لباب الأنساب

نسب شناس معروف قرن ششم ، ابن فُندُق بیهقی (م 565 ق) در لباب الأنساب در بیان فرزندانی که از نسل این امام علیه السلام باقی مانده اند ، می نویسد:از فرزندان امام حسین علیه السلام ، جز زین العابدین علیه السلام ، فاطمه ، سَکینه و رُقیّه ، باقی نماند. ولَم یَبقَ مِن أولادِهِ إلّا زَینُ العابِدینَ علیه السلام ، وفاطِمَهُ وسُکَینَهُ ورُقَیَّهُ.(لباب الأنساب : ج 1 ص 355)

 

الملهوف (که به لُهُوف مشهور است)

گزارش دیگری که به نام رقیّه اشاره دارد، آن است که در برخی نسخه های کتاب الملهوف ، آمده است که امام حسین علیه السلام در وداع با اهل بیت خود ، فرمود :یا اُختاه! یا اُمَّ کُلثوم! وأنتِ یا زَینَبُ! وأنتِ یا رُقَیَّهُ ! وأنتِ یا فاطِمَهُ ! وأنتِ یا رَبابُ! اُنظُرنَ إذا أنَا قُتِلتُ فَلا تَشقُقنَ عَلَیَّ جَیباً ، ولا تَخمِشنَ عَلَیَّ وَجهاً ، ولا تَقُلنَ عَلَیَّ هَجراً .(1)

خواهرم ، ای امّ کلثوم ! و تو ای زینب ! و تو ای رُقَیّه ! و تو ای فاطمه ! و تو ای رَباب! توجّه کنید که هرگاه من کشته شدم ، برای من گریبان چاک مکنید و صورت ، خراش ندهید و حرف نامربوط مگویید .

مولای ما امام حسین علیه السلام ، دختری سه ساله داشت سرِ شریف امام علیه السلام را که با دستمالی دیبقی پوشیده بود ، آوردند و در برابرش نهادند و پرده از آن برداشتند . دختر امام علیه السلام گفت : این سرِ کیست؟ گفتند : سرِ پدرت است . آن را از طَبَق برداشت و درآغوش گرفت و می گفت : «پدر جان! چه کسی تو را با خونت خضاب کرد؟….

آنگاه ، دهانش را بر دهان شریف امام علیه السلام گذاشت و گریه سختی کرد تا از هوش رفت . وقتی تکانش دادند ، دیدند که روحش از دنیا ، جدا شده است .

کامل بهایی

کامل بهایی ، کتابی فارسی ، نوشته عماد الدین طبریاست. متن نوشتار او این است :در حاویه(2) آمد که زنان خاندان نبوّت ، در حالت اسیری ، حال مردان که در کربلا شهید شده بودند ، بر پسران و دختران ایشان ، پوشیده می داشتند و هر کودکی را وعده ها می دادند که : پدر تو به فلان سفر رفته است [و] باز می آید. تا ایشان را به خانه یزید آوردند . دخترکی بود چهارساله .شبی از خواب ، بیدار شد و گفت : «پدر من حسین کجاست ؟ این ساعت ، او را به خواب دیدم سخت پریشان!» . زنان و کودکان ، جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست . یزید ، خفته بود . از خواب ، بیدار شد و حال ، تفحّص کرد . خبر بردند که حال ، چنین است . آن لعین ، در حال گفت که بروند و سر پدر او را بیاورند و در کنار او نهند . مَلاعین ، سر بیاورد و در کنار آن دختر چهارساله نهاد . پرسید : «این چیست؟» . مَلاعین گفت : سرِ پدر توست . آن دختر بترسید و فریاد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز ، جان به حق ، تسلیم کرد.

روضه الشهداء

پس از عماد الدین طبری، ملّا حسین واعظ کاشفی سبزواری (م 91ظ ق) در کتاب روضه الشهدا ، مطالب طبری را با تفصیل بیشتری مطرح می کند ؛ امّا همچنان ، نامی از کودک نمی بَرد و او را چهارساله ذکر می کند و محلّ وقوع حادثه را کوشْک (کاخ) یزید می داند و می افزاید:چون مِندیل برگرفت سری دید در آن طَبَق ، نهاده . آن سر را برداشت و نیک در آن نگریست . سرِ پدر خود را بشناخت . آهی از سینه برکشید و روی در روی پدر مالید و لب خود بر لب وی نهاد و فی الحال ، جان شیرین بداد.

المنتخب طُرِیحِی

فخر الدین طُرَیحی (م 1ظ 85 ق) در کتاب المنتخب، داستان را با تفاوت هایی تعریف می کند. بخشی از متن المنتخب، بدین شرح است:روایت شده که وقتی آل اللّه وآل رسول او در شهر شام بر یزید ، وارد شدند ، او خانه ای به آنها اختصاص داد و آنها در آن ، به سوگواری می پرداختند . مولای ما امام حسین علیه السلام ، دختری سه ساله داشت سرِ شریف امام علیه السلام را که با دستمالی دیبقی(1) پوشیده بود ، آوردند و در برابرش نهادند و پرده از آن برداشتند . دختر امام علیه السلام گفت : این سرِ کیست؟ گفتند : سرِ پدرت است .

 

بی شک با وقوع چنین مشاهدات و کراماتی از آن مضجع شریف، این اطمینان (اگر نگوییم یقین) برای انسان حاصل می شود که آنجا دختری از دختران امام حسین علیه السلام با قدر و منزلت فراوان آرمیده است و بر ما لازم است آن را احترام کرده و مقامش را ارج نهیم.

آن را از طَبَق برداشت و درآغوش گرفت و می گفت : «پدر جان! چه کسی تو را با خونت خضاب کرد؟ پدر جان! چه کسی رگ های تو را بُرید؟ پدر جان! چه کسی مرا در کودکی ، یتیم کرد؟ پدر جان! پس از تو ، ما به چه کسی دل ببندیم؟ پدر جان! چه کسی از یتیم ، نگهداری می کند تا بزرگ شود؟ پدر جان! چه کسی پاسدار زنانِ رنجور است؟ پدر جان! چه کسی نگهدار بیوه های اسیر است؟ پدر جان! چه کسی نوازشگر چشم های گریان است؟ پدر جان! پناه دهنده دور افتادگان غریب کیست؟ پدر جان! چه کسی نوازشگر موهای پریشان است؟ پدر جان! برای ناکامی ما پس از تو ، چه کسی هست؟ پدر جان! برای غریبی ما ، چه کسی پس از تو هست؟ پدر جان! کاش من ، فدای تو می شدم . پدرجان! کاش پیش از این ، نابینا می شدم . پدر جان! کاش من در خاک شده بودم و محاسن تو را خون آلود نمی دیدم» .

آن گاه ، دهانش را بر دهان شریف امام علیه السلام گذاشت و گریه سختی کرد تا از هوش رفت . وقتی تکانش دادند ، دیدند که روحش از دنیا ، جدا شده است.

شَعشعه الحسینی

اوایل قرن چهاردهم ، شیخ محمّدجواد یزدی ، در کتاب شعشعه الحسینی(1) آورده است :منقول است که طفلی از حضرت امام حسین علیه السلام در خرابه شام ، از دیدن سرِ پدر بزرگوارش ، از دنیا رفت ؛ ولیکن در نام او ، اختلاف است که زُبَیده یا رُقَیّه یا زینب یا سَکینه بوده باشد.(2)

 

انتخاب شفقنا از کتاب شهیده 3ساله حضرت رقیه سلام الله علیها

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار