کد خبر: ۱۱۶۱۴۱
تاریخ انتشار: ۲۹ مهر ۱۳۹۴ - ۲۲:۵۷ 21 October 2015

بیست سال پیش بود. کارم در اداره با بیکاری فاصله چندانی نداشت. به سان یک تبعیدی که باید وجودش به هر نحو ممکن تحمل می شد، گوشه کوچکی از یک حوزه در استانداری را اشغال کرده بودم. می دانستم که وجودم به منزله حنظلی در میان آن همه شهد و شَکَر است. مال بدی که بیخ ریش صاحبش گشته بود و کاری نمیشد کرد. ورقه کارگزینی و استخدامی حکم بر بقایش داده بود.

باری در یکی از روزهای زمستانی آن سال بود که هنرمندی محلی،تندیس کوچک و زیبایی از تصویر شاعر آذری زبان ایران «شهریار» را به مدیر حوزه ما،هدیه آورد. تصویری از آخرین سالهای زندگانی مرحوم «سید محمد حسین بهجت» با کلاه کهنه پشمی دو رنگ سیاه و سفید به سر، که سیگاری هم در میان انگشتان لرزان پیری، در گوشه لبش داشت.

مدیر حوزه،که فردی مبادی آداب بود و راه و رسم بزرگی بهتر از ما میدانست و میداند، ضمن قدردانی از هنرمند، طی نامه ای، تندیس را به دفتر کار استاندار وقت ارجاع داد. استدلالش در نامه این بود که چنین تندیس زیبا و ظریفی از استاد شهریار، برازنده اتاق مقام عالی استان است.

اما بر خلاف انتظار، هدیه برگشت، با جمله عتاب آلودی که در هامش نامه، مرقوم گشته بود.

« این تبلیغ استاد است یا سیگار؟یا نکند استاد سیگاری؟!»

این دستخط مقام عالی استان بود که مدیر کل امور اجتماعی را مخاطب قرار داده بود. مدیر و هنرمند هر دو مبهوت مانده بودند. به جای قدردانی توبیخ شنیده بودند.

سیگاری بودن شهریار را عالم و آدم میدانست و خواجه شیراز هم از ابتلای این فرزند ادبی خود به آن گرفتاری خبر داشت، اما او را با سیگارش نمی‌شناختند با «حیدربابایش» میشناختند.

به تاکید مدیر، اثر را به تیغ تیز جراحی سپردند تا علامت جرم را از آن برگیرند. به چاقویی، سیگار را از دست و گوشه لب شهریار ستاندند اما دیگر هنری در آن نمانده بود به ناچار در گوشه ای پنهانش ساختند. گویی که کالایی قاچاق از دفتر اجتماعی استانداری کشف شده بود.

صاحب اثر از اینکه باعث زحمت گشته بود، با اظهار صدها ندامت و شرمندگی خداحافظی کرد و با عجله از پله های استانداری پایین رفت. چه کسی می دانست در حالی که او از پله های استانداری پایین می رود، پله های نردبان مدیریت عالی استان هنوز جای بالا رفتن دارد؟!

خیلی بالا!

شهریار، سالها قبل روی در نقاب خاک کشیده بود. دیگر نامی از او نبود، هرچه بود از نام مدیر عالی استان بود که اینک بر روی بالاترین پله ریاست اجرایی کشور ایستاده بود. او به تیتر اول خبر ایران و گاهی جهان راه یافته بود.

تقویم را که ورق میزدم ناگهان چشمم به روز شعر و ادب فارسی و در کنار آن به نام شهریار شعر ایران افتاد و غفلتاً به یاد آن روز و این جمله از مولانا افتادم:

نردبان این جهان، ماو منی است

عاقبت این نردبان،افتادنیست

دانستم که اصحاب فرهنگ میزبانان تاریخند و سیاستمداران، میهمانانی بیش در آن نیستند. آنها ماندنی هستند و اینها رفتنی. و این مایه خوشوقتی است.

شهریار نرفته بود و روزی بزرگ در تقویم ایران به نام خود داشت.

گرچه در نوشتن برای مناسبت‌ها مرا سر رشته چندانی نیست، اما همین مناسبت را برای یادداشتی به فراخور آن روز بهانه کرده ام، لیکن با زبان و قلمی نه چندان فراخور آن،که آنچه تا کنون قرین زندگی من بوده است، تحصیل در حوزه سیاست و کار فکری به قدر بضاعت درآن حوزه بوده است. نه که آنرا بهتر از دیگران انجام بدهم، ابداً.

چنین ادعایی اصلا زیبنده نیست، بلکه شاید کمتر از دیگرانی خراب می کنم که مکتب نرفته و خط ننوشته، یک شبه،مسئله آموز صد مدرس گشته‌اند. و خوشبختانه تعدادشان هم به مدد اینترنت، رو به فزونی است.

این هم از باب طعنه نگفتم، بلکه بدان جهت که هر کاری اگر از حیطه کارشناسی خارج شود آبستن صدها خطا می شود. همانگونه که این قلم در این موضوعی که می نویسد به صد احتمال با آن مواجه است. او را چه به نوشتن در موضوعی ادبی و در مورد شعر و ادب و ...؟

به این طریق پیشاپیش شاید عذر تقصیری هم در میان نهادم، از حساسیت موضوعی که مولی‌الموحدین حضرت علی (ع) بهترین و زیباترین تعبیر و داوری را از آن دارند.

از او که امیر بی رقیب دنیای دل انگیز سخن است، پرسیدند که شاعرترین شاعران چه کسی است؟ فرمود آنها در یک میدان نتاخته‌اند که من قهرمان آن عرصه را مشخص کنم. هر کسی در میدانی و با خط بی پایانی تاخته است و بیان هر کسی حلاوت و زیبائی های خاص خود را دارد.

امّا اگر ناچار از داوری در این عرصه باشم این لقب «الَملِک اِمرُ القیس ظلّی» را شایسته است. ملک‌زاده‌ای که غزل های زیبایش در فضای مخصوص و منحصر به فرد روحی او بر تارک ادبیات عرب میدرخشد.

این داوری فرمانروای مقتدر ملک سخن در مورد شعر و ادب است. کسی قادر نیست سخنی به آن بیفزاید و یا چیزی از آن بکاهد.

درعین حال بخش دوم داوری حضرت امیر(ع) هم معیار دیگری برای همۀ روزگاران ماست. و آن اینکه در مسند قضاوت و داوری، جایی برای تعصب و دوستی نیست، درحالی که ادیبان و شعرا دیگری هم در کنار آن حضرت بودند که از حیث قرابت فکر و ارادت به وی نزدیکتر از«امرالقیس ظلّی » بودند، اما او لحظه ای در ذکر نام و برتری «امرالقیس» تردید نکرد.

بدون شک حافظ ما هم اگر توفیق درک حضورش را داشت از این تشویق و تفّقد پر افتخار سهم شایان می‌بُرد.

سخن به حافظ رسید.

گمان می کنم که روح شهریار نیز به گذری عجولانه از نام نامی حافظ راضی نباشد، بنابر این ،لحظاتی از سر پیمان گذر و بر سر پیمانه شو.

بگذار لحظاتی، سخن به نام شهریار و به کام حافظ باشد. هرچه باشد، هفت قرن است که او به طور بلامنازع، بر قله ادبیات و غزل ایران ایستاده است. در تمامی بزرگداشت های ادبی نامی از اوست. ولو اینکه آن بزرگداشت از آن بزرگانی مانند شهریار و ... باشد.

اگر چه نکته سنجان ادب، هر واژه ای را جداگانه قیمت می‌نهند اما حافظ، میهمان صدر نشین همه این بزرگداشت ها و یادبودهاست. حافظ در عرصه ادبیات ایران، مانند قله بلندی است که مانع دید از زیبایی‌های دیگرانست.

او رویای بزرگ ادبیات ما و خیالی شگفت انگیز در آن عرصه است. در ایران و حتی خارج از مرزهای آن به هر کسی باید از این قله نگریست. و چون از این ارتفاع نگاه شود همه کوچکتر از او به نظر می آیند. مگر دو قرن پیش « گوته » شاعر بلند آوازه قاره سبز فروتنانه نگفت که؛

«ملت آلمان مرا می‌پرستد و من هم حافظ را!»

از این اُعجوبه که بگذریم، نوبت به سایر بزرگان علم و ادب از جمله «شهریار» هم میرسد. زیبائی سخن در شهریار موج میزند، یکی دو مورد هم نیست.

«حیدر بابا» برای همیشه در آسمان ادبیات سرزمین ما خواهد درخشید. سبک و سیاق شهریار در«حیدر بابا» نه سعدیانه است نه حافظانه؛ منحصر به خود اوست.

زبان خاصی است که کسی نتوانسته است حتی به مرز تقلید از او نزدیک شود. غبار زمان «حیدر بابا» را کهنه نخواهد ساخت. و نگاه از هر ارتفاعی، حتی ارتفاع حافظ، از بلندی و زیبایی آن نخواهد کاست. همچنین است « علی ای همای رحمت » که گویی فیض روح‌القدس در سرودن آن شخصا مدد فرموده است. خارق‌العادگی به مانند جویباری روان و زلال از واژه واژه‌های آن هویدا است.

شاعری به بساطت و روانی گفتار شهریار، شاید چند قرن یکبار هم نیاید. بزرگان علم و ادب، بارها و بارها مخاطب و هم کلام او هستند. نیمای بزرگ ادب ایران گوش به نغمه دل‌نواز او دارد.

نیما،غم دل گو که غریبانه بگرییم

سر پیش هم آریم و به جانانه بگرییم

من نیز چو تو، شاعر افسانه خویشم

بازآ به هم ای، شاعر افسانه بگرییم

بیگانه کند در غم ما خنده،ولی ما

با چشم خودی،بر غم بیگانه بگرییم

بگذار به هذیان تو،طفلانه بخندند

ما هم به تب طفل، طبیبانه بگرییم

از این زیبایی‌ها در کلام و آثار شهریار که هزاران صفحه از کلام منظوم فارسی و ترکی ایران را به خود اختصاص داده است، کم نیست.

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار