با اندكى دقت در اهداف های بیان شده در طول تاریخ، ملاحظه مى شود كه امام(عليه السلام) علت و انگيزه قيام خويش را، مبارزه با منكرات فراوان در جامعه اسلامى و تبليغ و ترويج معروف در بين مسلمانان، است.
کد خبر: ۳۱۰۵۶۱
تاریخ انتشار: ۲۱ مهر ۱۳۹۵ - ۰۸:۴۳ 12 October 2016

با اندكى دقت در اهداف های  بیان شده در طول تاریخ، ملاحظه مى شود كه امام(عليه السلام) علت و انگيزه قيام خويش را، مبارزه با منكرات فراوان در جامعه اسلامى و تبليغ و ترويج معروف در بين مسلمانان، اعلام مى كنند. بنابراين، فلسفه اصلى و نهايى نهضت حضرت را مى توان در يك هدف جامع و كلى يعنى احياى فرهنگ اسلام اصيل و ناب محمدى(صلى الله عليه وآله) و زدودن زنگارهاى تحريف و بدعت از دين جدشان خلاصه كرد. البته حضرت راه كار و ابزار لازم جهت جامه عمل پوشاندن به اين هدف را، در عنصر امر به معروف و نهى از منكر مى دانند. از اين رو در وصيت نامه خود به محمد بن حنفيه مى نويسند:

اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و يا (چنان كه گذشت) در زيارت نامه هاى مربوط به حضرت آمده است: "... و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر"

توضيح مطلب آنكه: اگر حضرت علت حركت خويش را مبارزه با امورى، هم چون: رواج بدعت ها، مخالفت با كتاب خدا و حلال و حرام الهى، نابودى سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، شيطان محورى و ترك خدا محورى، فساد، ظلم، بى عدالتى و ناامنى در جامعه اسلامى، تعطيلى حدود الهى، در انحصار گرفتن و تاراج بيت المال مسلمانان و ... مى دانست، تمام اين امور حاكى از فراوانى و شيوع امرى به نام مُنْكَر در جامعه اسلامى است، كه حضرت خود را موظف به نهى از آن مى دانستند. و نيز اگر اباعبدالله(عليه السلام)جامعه اسلامى را به امورى از قبيل: عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، احياى مظاهر و نشانه هاى حق، ايجاد امنيت، اصلاح و بهبودى وضع امور امت و مسائلى از اين قبيل، فرا مى خواند، اين مسئله نشانگر آنست كه امرى به نام معروف در جامعه از بين رفته يا دستِ كم در حال نابودى بود. از اين رو اگر حضرت از بيعت با يزيد خوددارى كرده با اين عمل، از يك سو، آمادگى خود را براى شهادت و مقاومت در برابر حكومت يزيد اعلام كردند، و از سوى ديگر، تلاش خود را جهت برانداختن حكومت يزيد و تأسيس حكومت اسلامى، به كار گرفتند، به اين دليل بود كه سر باز زدن از بيعت، به معناى نهى از منكر، ترويج معروف و اتمام حجت با مسلمانان درباره حرمت سكوت در برابر بدعت ها و جنايات بنى اميه بوده و بيعت و يا حتى سكوت در مقابل چنين حكومتى، افزون بر آنكه ترويج منكر و مبارزه با معروف بود، عذر و بهانه اى نيز براى افراد عادى در همكارى با حاكمان اموى مى شد.

به ديگر سخن، آنچه در سيره حسين بن على(عليه السلام) به عنوان امام معصوم، مسلم و غير قابل ترديد به نظر مى رسد، آنست كه شخصيتى همانند امام حسين(عليه السلام) حاضر نبودند با شخصى هم چون يزيد بيعت كرده و حكومت وى را به رسميت بشناسند، چرا كه حضرت با مشاهده و بررسى عمق انحرافهاى امت اسلامى در عصر حكومت معاويه و سپس حكومت يزيد، به اين نتيجه رسيده بود كه ديگر نمى توان با موعظه و خطبه هاى آتشين و سخنرانى هاى تهديد آميز و تحريك كننده، انحرافى را كه در مبانى اعتقادى و سياسى جامعه اسلامى و نيز در دستگاه خلافت رسوخ كرده، از بين ببرد. بلكه تنها راه درمان و نجات امت اسلامى، برپايى يك نهضت عميق است كه بازتاب و گستره آن، افزون بر آنكه فرا مكانى باشد، فرا زمانى نيز بوده و در گستره زمان، الگويى براى آزاد مردان تاريخ باشد. البته در مقابل، يزيد كسى نبود كه بدون بيعت گرفتن از امام(عليه السلام)، ساكت بنشيند، چرا كه به رسميت نشناختن حكومت از سوى افرادى هم چون حسين بن على(عليه السلام)، به معناى رد مشروعيت آن و آمادگى براى مبارزه مسلحانه با حكومت بود و يزيد بخوبى به اين موضوع آگاهى داشت.

نكته ديگرى كه شايان توجه است، آنكه از مجموع سخنان و خطبه هاى حضرت كه به ترتيب تاريخى و در مراحل گوناگون قيام ايراد فرموده اند، استفاده مى شود كه حضرت از آغاز، فلسفه نهضت خويش را به صراحت و بى پرده بازگو نمى كردند، بلكه به تناسب حوادث و رخدادهايى كه پيش مى آمد، مردم را با ماهيت و روح نهضت كربلا آشنا ساخته و براى آنان روشن كردند كه با اوضاع و شرايط حاكم كه اصل دين به خطر افتاده، راهى جز فداكارى و جانبازى در قالب يك حركت خونين نمانده است، چرا كه (افزون بر آن چه قبلا نگاشتيم) اگر امام(عليه السلام) با تشكيل حكومت، در مصدر كار قرار مى گرفتند، با موجى از انتظارهاى به جا و نابه جا رو به رو مى شدند كه پاسخ گويى به همه اين خواسته ها، غيرممكن و غير عادلانه بود كه اين امر نيز به سهم خود، زمينه رنجش و نافرمانى گروهى از مردم را فراهم مى ساخت.124 بر خلاف اينكه حضرت به شهادت رسيدند و با جانبازى و ايثار خونشان، انگيزه و پيام خويش را به امت اسلامى در طول تاريخ رسانده تا آنجا كه حتى قلب هاى آكنده از قساوت را خاضع و مريد مرام و منش خويش كردند. به ديگر سخن، نمى توان پذيرفت كه امام حسين(عليه السلام)صرف نظر از آگاهى به شهادت از راه علم غيب، از پيمان شكنى كوفيان و در نهايت شهادت خويش آگاه نبوده است، چرا كه حضرت به عنوان فرزند اميرمؤمنان(عليه السلام) از سنين كودكى در متن حوادث تاريخ اسلام حضور داشتند. ايشان شاهد حوادث گوناگون تاريخ اسلام و نيز انسان هاى زيادى بوده كه در آن حوادث، تغيير چهره و موضع داده بودند. چنانكه طلحه و زبير، از نخستين اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله)را ديده بود كه در مناسبات اقتصادى ـ اجتماعى غير عادلانه سه خليفه نخست، چندان متحول شده و به نابرابرى خو كرده بودند كه نتوانستند عدالت و حق مدارى على(عليه السلام) را تحمل كنند، از اين رو بر ضد حضرت شورش كردند.

هم چنين امام(عليه السلام)جريان مكرر خيانت و پيمان شكنى كوفيان را پس از بيعت با پدر و برادر بزرگوارش و نيز دوران سخت و دهشتناك حاكميت معاويه را در مدينه تجربه كرده بودند. از اين رو امام حسين(عليه السلام) طى مدت اقامت در كوفه نزد پدر و برادر، توانستند به تحليلى درست و سنجيده، از وضعيت روحى و اعتقادى كوفيان دست يافته، به نقاط ضعف و قوت آنان، آگاه شده و از جناح ها و دسته بندى هاى گروهى و قبيله اى عراقيان، شناخت درست و كافى به دست آورند. بنابراين، با چنين تجربيات وآگاهى هايى كه حضرت درباره كوفيان داشتند (و اين آگاهى و تجربه به مراتب بيشتر و عميق تر از آگاهى افرادى هم چون: محمد بن حنفيه، ابن عباس، ابن عمر، فرزدق و... بود) نمى توان پذيرفت كه امام(عليه السلام)صرفا به دليل دعوت كوفيان، به آنان اعتماد كرده و به اين نتيجه رسيده بودند كه با تأسيس حكومت اسلامى، جامعه اسلامى را از خطر نابودى نجات خواهند داد. بنابراين، آنچه امام(عليه السلام) را به قيام برضد حكومت اموى واداشت، حفاظت و صيانت دين جدش از خطر تحريف و نابودى بود، كه اين امر مى توانست يا با نابودى رژيم اموى و تشكيل دولت اسلامى، امكان پذير باشد و يا با جان بازى و شهادت در راه خدا كه البته چون راه نخست، در عمل براى امام(عليه السلام)مقدور نبود، امام(عليه السلام) راه دوم را كه شيوه فداكاران است، برگزيدند و اسلام را از خطر نابودى نجات دادند.

 

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :