دوپينگ علي مسعودي با انرژي جانبازان
علي مسعودي فيلمنامه نويس که بعد از استندآپ کمدي‌هايش در خندوانه به چهره محبوبي تبديل شده است در آسايشگاه امام خميني (ره) مشهد هم بمب خنده بود هرچند که بیشتر روحیه گرفت!
کد خبر: ۱۰۰۳۹۶
تاریخ انتشار: ۰۳ مهر ۱۳۹۴ - ۱۱:۰۳ 25 September 2015




 مردم او را به نام علي مشهدي مي شناسند و اکنون در مشهد به سر مي برد، از او خواستيم تا به آسايشگاه جانبازان پارک ملت بيايد، خيلي سريع و متواضعانه پذيرفت و در يک روز پر مشغله با حوصله فراوان در جمع اين بزرگمردان حاضر شد و هر هنري داشت رو کرد تا بتواند در هفته دفاع مقدس دل آن ها را شاد کند.
از ورودي آسايشگاه خودش ويلچر يکي از جانبازان عزيز را هدايت کرد، داخل آسايشگاه که رسيديم خيلي با حوصله سراغ يکي يکي آن ها رفت. نوکرم و چاکرم و کوچيکتم از دهانش نمي افتاد.
در مقابل جانبازان عزيز هم علاقه زيادي به او نشان دادند و مدام درباره ژيان پدرش، ماجـــــراهـــاي گواهيـــــنــامـه گرفتنش و پيژامه پوشيدنش با او شوخي مي کردند.
 علي مشهدي  فيلمنامه نويس خوش ذوق کشورمان هم با همه آن ها عکس گرفت و گپ زد و در نهايت براي جمع يک استندآپ کمدي اختصاصي و بامزه اجرا کرد.

انرژي گرفتم

راستش خود ما هم انتظار نداشتيم علي مشهدي بين جانبازان اين همه طرفدار داشته باشد و همگي علاقه مند باشند با او عکس يادگاري اختصاصي بينـــدازند. امــــا جانبـــــازان پرشور و پراحساس به رغم مشکلات جسمي که داشتند بسيار سرزنده بودند. از علي مسعودي درباره حسش نسبت به اين ديدار پرسيديم، گفت: «اينقدر جانبازان عزيز انرژي و روحيه بالايي داشتند که من بيشتر از آن ها انرژي گرفتم و خيلي حالم خوب شد. دوپينگ کردم به نوعي و رنگ و رويم باز شد. تشکر از اين که من را به اين فضا آورديد.» از علي درباره خاطراتش از جانبازان پرسيديم: «مجتبي دوست و بچه محل من بود که به جبهه رفته بود. گاهي با او و مرتضي دوست ديگرم به ديدن يکي از دوستانم به اسم علي که در همين آسايشگاه بود مي آمديم.»

بچه نترسي بودم اما...

بحث مان به دفاع مقدس کشيد، مسعودي گفت: «من هميشه مي گويم بچه نترسي بودم اما آن قدر نترس نبودم که بتوانم به جبهه بروم.» البته مسعودي توضيح داد که چرا به رغم ميل باطني اش نتوانسته براي حضور در جبهه با بچه محل هايش همراه شود. آقاي «جدي» از جانبازان عزيز هم در اين باره گفت: «گلوله هاي جنگي واقعاً هم ترس دارد، وقتي در يک رزمايش هواپيما کمي ارتفاعش کم مي شود صدايش گوش ما را اذيت مي کند چه برسد به روزهاي عمليات که تيرو موشک و خمپاره کنار صداي هواپيما در کار بود اما عشق به وطن و ملت باعث مي شود آدم نترس باشد.»

خاطره اي از روزهاي جواني

علي مسعودي از خاطرات رفاقتش با جانبازان هم گفت: «در کوي دانشگاه تهران يک ساختمان جانبازان داشتيم، با بيشترشان رفيق بودم و رفت و آمد داشتيم. يک رفيق جانباز داشتم از دو چشم نابينا بود، يک روز به من گفت علي برويم با هم کتاني بخريم. وقتي خواستيم برويم دوستم مي خواست عصايش را بردارد گفتم من که هستم عصا مي خواهي چه کار؟ اما از دانشگاه تا جايي که رسيديم چند بار به خاطر بي دقتي من خورد زمين، چون مدام يادم مي رفت دستش را بگيرم يا بهش گوشزد کنم که مانع وجود دارد. شب که رفتيم آسايشگاه به دوستانش گفت دفعه بعدي که خواستيد با علي برويد بيرون دوتا عصا برداريد يکي براي خودتان يکي براي علي.

براي جانبازان هر کاري کنيم کم است

مسعودي معتقد است: «براي جانبازان هر کاري بکنيم کم است. ما چقدر حاضريم بگيريم که يک بند انگشت مان را قطع کنند؟ کاري که اين بزرگواران انجام دادند را با هيچ چيزي نمي شود مقايسه کرد. بدون هيچ چشمداشتي رفتند.» مسعودي ياد رفقايش را هم زنده کرد: «بچه محل هاي ما زياد به جبهه مي رفتند، جليل کاشاني و داوود همايوني از رفقاي خوب من شهيد شدند، حتي الان خيابان نزديک به خانه مان به اسم داوود است. البته مطمئن باشيد اگر خدانکرده توي اين مملکت اتفاقي بيفتد حاضرم همه چيزم را بدهم براي کشورم.»

اجر رامبد جوان

حجت الاسلام کاشف از جانبازان انقلاب به علي مسعودي گفتند: «به رامبد جوان سلام برسان و بگو همين که مردم را مي خنداني خيلي اجر داري، با قدرت به کارت ادامه بده.» علي مسعودي هم گفت: «همين دعاهاي شماست که اين برنامه را موفق کرده است.» حين اجراي استندآپ و خوش و بش مسعودي با جانبازان يکي از اين بزرگواران هم از ما خواست درباره مشکلات درماني و بيمه شان بنويسيم که اطاعت امر مي کنيم.

بعد از اين ديدار علي مسعودي با همان انرژي هميشگي اش در پارک با مردم شوخي مي کرد و حتي با يک جوان گوش شکسته کمي کشتي گرفت.

عکس‌ها از صادق ذباح و گزارش از مازيار حکاک
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار