حسن عباسی
کد خبر: ۷۵۸۶۵۵
تاریخ انتشار: ۰۴ آذر ۱۳۹۳ - ۲۱:۲۱ 25 November 2014

در یکی از شبهای سرد زمستان ارتفاعات قلاویزان ،سربازان پایگاه 22 خسته از نبرد با دشمن بعثی به خواب رفته بودند که با صدای فریاد نگهبان ها و شلیک تیربارها و زوزه خمپاره ها بسرعت آماده رزم شدند.

یک واحد بزرگ شناسایی دشمن توسط سنگر کمین رصد شده بود.
حمله دشمن از گذرگاهی مشرف به پایگاه آغاز شد احتمالا هدفشان انهدام پایگاه بود.
فاصله دشمن تا سنگر نیروهای خود به 200 متر هم نمیرسید.
منطقه کوهستانی قلاویزان حکایت ها از رزم آوریها و از جان گذشتگی رزمندگان اسلام دارد و این کوهستان رفیع شاهد حماسه ها بوده است.
نیروهای عراقی با انواع تسلیحات به پایگاه 22 که فقط بیست سرباز داشت ، حمله می کرد.فرمانده در آن تاریکی مدام فریاد میزد تیربارچی تیربارچی آتیش بریز که رسیدن !!
تیربار ام جی آ ۳ باز هم گیر کرده بود.
همه چشم ها به رگبار طوفانی تنها تیربار پایگاه بود اما تیربارچی هنوز توفیقی در رفع گیر پیدا نکرده بود.
حجم آتش و پیش روی عراقی ها بیشتر شده بود و چپ و راست محدوده پایگاه را می کوبیدند.
این وسط سرباز سلیمی که تازه به خط مقدم اعزام شده بود مثل چوب خشک به تلاش دوستانش می نگریست و به قول امروزیها در آن وضعیت ماتش برده بود، طفلک به جز همان شلیک های میدان تیر آموزشی از جنگیدن تجربه ای نداشت.
سرانجام در آن بحبوهه سربازی او را کشان کشان به کنار سنگری کشاند و فریاد زد ؛ بجنگ!
سلیمی نگاهی به سرباز کرد و گفت: اینها خواب ندارن ،من فکر می کردم دشمن روزها حمله می کنه!
سرباز قدیمی که مشغول شلیک کردن بود خندید و گفت؛ اگه زنده موندی شاید حمله روزانه هم دیدی
فرمانده که شاهد وراجی دو سرباز شده بود دولا دولا نزدیک آنها شد و گفت؛ ای جونتون بالا بیاد ، اینقد حرف نزنید ،بابا دشمن رسید !
ماه شب چهارده با همه زیبایی شاهد نبردی سخت در کوهستان بود.
آتش و دود و ناله سربازان زخمی شبیه صحنه تاتری تراژیک برای ماه شده بود.فشار واحد عراقی بیشتر شده بود و  سربازان دشمن با تلاش زیاد سعی می کردند از گذرگاه تنگ عبور کرده بر پایگاه استیلا یابند.
بیسیم چی شهید شده بود و از آتش توپخانه خودی خبری نبود، به تیربار هم دیگر امیدی نبود
اما این وسط سربازی پشت سر هم شلیک می کرد و پشت سر هم بعثی ها را نفله می کرد.
این شلیک ها به قدری در آن شب دقیق بود که فرمانده را شگفت زده کرد .
افسر فرمانده حیرت زده فریاد زد: بزن سلیمی بزن که خوب میزنی !
ساعتی بعد آقای ماه رفت ، سکوت قشنگ گذرگاه با صدای چلچله ها شکست.
دیگر از شلیک و حمله خبری نبود.
ماه مهربان رفته بود و طلیعه صبح بر پایگاه22 نور افشانی می کرد.
دشمن فرار کرده بود.هلی کوپتری برای بردن مجروحان تازه رسیده بود.فرمانده که از شانه زخمی شده بود قبل از اعزام سلیمی را فرا خواند و گفت:پسر دیشب شاهکار کردی ، برایت درخواست تشویقی کردم فقط بمن بگو چطوری در آن تاریکی شب مثل یک تک تیرانداز حرفه ای ۲۴ سرباز دشمن رو نفله کردی ؟
سلیمی هم سر به زیر انداخت و گفت: از آقای ماه کمک گرفتم.
فرمانده لبخندی زد و در حالیکه در هلی کوپتر ۲۱۴ جای می گرفت، گفت: چطور از ماه کمک گرفتی !؟
سرباز لبخندی زد و گفت: تفنگم رو به ماه نشانه رفتم ، ماه درست وسط گذرگاه نورافشانی می کرد.هر وقت تاریک می شد معلوم بود سرباز دشمن جلوی نور ماه رو گرفته منم در دم شلیک می کردم.

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار