سعید طامهری از موسیقی در یزد می گوید
کد خبر: ۶۷۱۹۵
تاریخ انتشار: ۰۵ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۴:۱۹ 27 July 2015
به گزارش تابناک یزد،سعید طامهری را خیلی‌ها نمی‌شناسیم. گرچه آهنگ‌هایش را شنیده باشیم. مثل خیلی از اهالی هنر که نمی‌شناسیم. این نشناختن از همان جنسی است که خیلی‌ها را در هنر می‌شناسیم؛ دقیقاً به همان اعتبار.
سعید طامهری خیلی از جنبه‌های هنری را با هم دارد. با آنکه من هر روز با آثار گرافیکی‌اش روبرو هستم اما نمی‌دانم چرا در ذهنم، او اهل موسیقی است... حتی اگر سال‌ها کار نکرده باشد و یا اینکه به قول یکی از دوستانش، او منشوری و چندوجهی است.

نخستین جرقه‌ها و دیالوگ‌های این گفتگو ماه‌ها پیش اتفاق افتاد. آن زمان که در تحلیل جریان‌های روزِ هنر یزد، می‌گفت: «وضعیت فرهنگ و هنر یزد خوب نبود. چندسالی است اندکی بهتر شده و در موسیقی هم. ولی هم‌چنان حمایت چندانی از هنر و هنرمندان یزدی صورت نمی‌گیرد. البته جای شکرش باقی است که برای مثال درحوزه موسیقی، مجوز داده می‌شود و مانند قبل، در بین ِاجرا کنسل نمی‌شود» این گفتگوها طول کشید تا به امروز... که از لغو کنسرتِ مجوزدار هم حرف می‌زند. امروز که جدی نشست در اتاق کنفرانس. روبروی پرسش‌هایی که پاسخ‌های ساده‌اش هم گاه برایش سخت می‌شد؛ سخت شاید برای به زبان آوردنش.

وقتی قول داد که در کنسرتش مردم دست نزنند و حتی گاه گریه کنند!

از اپراتوری‌اش در گرافیک گفت (که مجبور می‌شود کارهایی را فقط، اجرا کند و گرافیک را برای گرافیک کار نکند)!

و با شعرهایش حرف‌های نگفته را کامل کرد....

گفت یزد را دوست دارد. نه به خاطر یزد بودنش. فقط چون شهر کودکی‌هایش با تمام حس نوستالژیک است. این جمله از جنس نخستین حرفش بود، وارد اتاق که می‌شدیم، گفت: شما لطفاً اون طرف بشینید. من اینطرف می‌شینم، به این طرف عادت دارم... و قصه خیلی جدی آغاز شد:

همه میگن: اخلاق سعید طامهری خیلی خوبه. ولی چرا گاهی اینقدر بداخلاقید؟ در حدی که آدم می‌ترسه بیاد توی آتلیه طراحی؟

(چشم‌هاش حرفم را تأیید می‌کند و از آن استقبال می‌کند):  اینجوری نبودم! تغییر کردم! همه‌چیز برام شدت داره. حد وسطی نیست.

گاهی خیلی خوب. گاهی خیلی بد. این آدم، از زندگی راضیه؟

(با لبخند تلخی می‌گوید): سؤال دردناکی بود. (دست‌هایش را به هم می‌زند): خوبه... عالی نیست اما خوبه.

حال این روزاتون چه رنگیه؟

در این مقطع، خیلی انرژی دارم. رنگ نارنجی. نارنجی در طیف قرمز.

چی بهتون انرژی میده؟

گوش دادن به یه کار (اثر هنری) خوب. دیدن کار خوب. خوندن کار خوب.

حال هنرمند توی زندگیش، کارش چقدر مهمه؟

هنرمنده و حالش. هرکاری دقیقاً حسشه. حال خراب در اثر مشخصه.

یادمه با لذت از این تصویر می‌گفتید که داریوش کنار پیانو می‌ایسته و سعی می‌کنه آهنگ‌هایی که گوش میده رو اجرا کنه .. (داریوش، پسر سه سالۀ طامهری هست)

آره تاحدودی اون رو اجرا می‌کنه که خیلی به اون ریتم نزدیکه. اون آهنگ‌ها رو تشخیص میده. چون آهنگ بد گوش نداده. با اثر خوب کلاسیک و کارهای قدیمی، کاملاً ارتباط برقرار می‌کنه.

این رو چطور نشون میده؟

دوست داره کار رو مدام گوش بده. تکرار می‌خواد. ولی به خیلی از اثرهای دیگه، مثل بعضی کارهایی که مد شده، توجه نشون نمیده.

اگه بعدها بخواد کار روز مثلا رپ یا سبک‌های جدید انجام بده با همین ساختار و آهنگ و شعرهایی که هست، چه برخوردی دارید؟

اصراری نیست. اگه قرار شد کار موسیقی بکنه، حتما می‌تونه این رو هم دنبال کنه. سوادش رو داشته باشه. هدفی در کارهاش باشه، چه اشکالی داره کارهای  رپ خوب زیادی داریم. کارهای بازاری که تنظیم فوق‌العاده‌ای دارند.

گنجشکک اشی‌مشی، من رو به سمت موسیقی پاپ فاخر برد

موسیقیِ کودکی شما چه آهنگی داشت؟

زمان کودکی من کارهای مجاز، زیاد نبود. همه‌جا صدای استاد ناظری و شجریان بود. مرحوم بابام، بانی جشن نیمه شعبان توی محله بود. نوار کاست اساتید رو می‌ذاشتیم و... اما یادمه یه روز یکی از اقوام یه نوار کاست قرمز رنگ که عکس یه قلب روش بود رو بهم هدیه داد. که رفتم سمت پاپ، پاپ فاخر. دیگه آهنگای سنتی رو هم کمتر دوس داشتم. اون آهنگ گنجشکک اشی‌مشی بود، فــرهاد.

رؤیای کودکیتون چی بود؟

هنرمند بشم. فقط همین

کی به شما گفت صداتون خوبه؟

صدای خوب، ارثی هست. مرحوم بابام، صدای خوبی داشت. اون موقع‌ها، بچه‌ها حق نداشتند توی خونه بلند آواز بخونند. اما من این حق رو داشتم. سفر که می‌رفتیم بابام ازم می‌خواست تو ماشین، آواز بخونم. همیشه هم،«گفتم غم تو دارم...»، رو می‌خوندم... اینها ادامه داشت تا زمانی در سن هجده سالگی با مرحوم شاه‌بیگی آشنا شدم. او نه فقط به گردن من که بر موسیقی استان و کشور، حق بزرگی داشت.

دلیل عدم فعالیت پنج ساله شما در موسیقی؟

وضعیت فعلی موسیقی، شرایط مالی، بلاتکیلفی، کارهایی که خوب نیست، بزن دررویی است و مخاطب هم..

بعد از 5 سال نخوندن، کار جدید شما، تیتراژ برنامه «گفتگوی تنهایی» چه جوری شکل می‌گیره؟

هرچند هزینه برنامه را سازمان باید تأمین کنه و با وجود باندبازی و اینکه خواننده‌های زیادی پول میدن به تولید کننده که تیتراژ رو در اختیار بگیرند ولی برادران حماسی لطف کردن و کار رو به من پیشنهاد دادن. همسرم ترانه «به دادم برس» را سروده. او یک ترانه‌سراست. و جزو حامیان اصلی انجمن ترانه بود و اون ترانه، شعری حسی و لحظه‌ای. با همراهی دوستانۀ حسین فروتن و علی مزیدی که به اجبار، درگیر کارهای دیگری جز موسیقی هستند و سالهاست موسیقی دیگه کارشون که نیست، هیچ. حتی فرصت تفریحش رو هم ندارند و حمایت دایی‌ام، مهندس معتمد کار رو انجام دادم. به نظرم کار آقایان حماسی و این برخورد، کاملاً حمایتی است و میشه عنوان «متولی فرهنگ» روی اون گذاشت. در حالی که برای دوستان سرمایه‌گذار، بازده مالی در لحظه مهمه.

کار خوبی از آب دراومد؟

خیلی. به دلم نشست.

نقش شعر در موسیقی و حال و روز امروز اون در موسیقی ایران؟

امروز، وقتی کاری گل کرد، یه سری کلمه ها و یکسری صدا به سبک اون ترانه و اون خواننده تکرار میشن. مشکل اصلی در کارهای امروزه گم شدن و کمرنگ شدن واژه عشق به معنای واقعی است. حتی دوست داشتن عوض شده. جون نداره. ترانه، شروع و پایان خوبی نداره. تصویرسازی نداره و فقط یه سری کلمه‌ها مثل عشق و قلب از اون مونده و بی معنی تکرار میشه.

جمله ای که مدام تکرار می‌کنه: اینجا همیشه همچنان مرغ همسایه، غازه!

نگاه به موسیقی چگونه است؟ وضعیت هنرمندان به ویژه هنرمندان شهرستانی؟

نگاه به موسیقی با دولت تغییر میکنه. در دوره‌ای بولد میشه و در موردی دیگر حذف میشه. رشد و نوسان زیادی داره. مدیری هست که وقت آغاز برنامه موسیقی، سالن و ترک میکنه و البته گاهی هم مدیری تا پایان اجرا در سالن هست و هنرمند رو تشویق میکنه. در یزد به طور کلی نگاه خوبی وجود نداره. مخصوصا برای موسیقی پاپ و البته جدیداً هم که وضعیت برگزاری کنسرت موسیقی سنتی را هم دیدیم..

رسالت هنرمندپروری بر عهده کیست؟ نقش آهنگسازان در معرفی و پرورش خواننده؟

وظیفه معرفی با خیلی نهاد‌هاست اما نقش خاصی ندارند و سکوی شناخت نیست. خواننده‌ها در جاهای دیگری معرفی میشن. چون نهادهای ذی ربط، چارچوبی دارن که به سیستم هنرمند نمیخوره. حضور روابط، مافیای موسیقی، پخش آثار عجیب و نامناسب در مناسبت‌ها، پول دادن خواننده‌ها برای گرفتن تیتراژ برنامه و جایگزین شدن با تهیه کننده، اینها از عجایب موسیقی امروزه.

نقش نهادهای فرهنگی مثل اداره ارشاد، چیه؟


ارشاد ؟؟! من هیچ توقعی از ارشاد ندارم. جایی که برای اکران بیلبوردِ یه برنامه فرهنگی، باید 17 تا اتاق بری و همه رو راضی کنی. و بعد بگن از نیم ساعت پیش ممنوع شده!! شهرداری هم که تکلیفش روشنه. به جای حمایت از هنر، که وظیفۀ مهم اون هست، 10 درصد از هزینه رو میخواد. که برای چی خرج کنه ..... نمیدونم.

دوستی که این قانون خلاقانه رو پیشنهاد داده لابد از یزد بیرون نرفته هنوز. فرهنگسرای شهرداری تهران هزینۀ آلبوم یه خواننده رو در خارج از کشور جمع کرده و شهرداری یزد، اگر نه به اون کیفیت ولی می‌تونه تا حدی شبیه باشه.

من در طول فعالیتم بعد از 10 سال تنها یک مدیر را از نزدیک دیدم و باهاش صحبت کردم و لذت بردم از اینکه مدیر ارشاد هست اون هم آقای عبدالحسینی بود. وقتی رفت، واقعاً متأسف شدم. اینها باید مدیر ارشاد باشند. اصلاً رو چه حسابی خوب‌ها باید برن؟

... مشکل بزرگ موسیقی؟

بولد کردن خواننده‌ای که تاریخ مصرف چند روزه داره و دوباره یکی دیگه، توسط عده‌ای که قدرت این کار رو دارن. در حالی که ماندگاری و جایگاه در موسیقی خیلی مهمه.

تفاوت تفکر بیزینیسی و مدیریت فرهنگی؟


اسپانسر حرفه‌ای: درازمدت و به صورت بذرپاشی به کار نگاه میکنه و پرورش میده. اما دیگران لحظه‌ای هستند. اکثراً به عنوان اسپانسر وارد میشن نه مدیر فرهنگی.

سرمایه‌گذاری فرهنگی چه جوری اتفاق می‌افته؟

در یزد، با این بنیه اقتصادی و سرمایه‌گذاری کلان، سرمایه‌گذاری فرهنگی تعریف نشده. سرمایه گذاران فرهنگی ادای فرهنگی بودن رو در میارن!!!! سرمایه‌گذاری فقط در کارخانه است. در حوزه هنر و موسیقی که تکلیف روشنه. کسی یاد نداده. سرمایه در بازار و فرش و پسته بوده و نه در هنر. متولیان فرهنگی هم فقط به بازده لحظه‌ای مالی فکر می‌کنند. درد، اینـــه.

وضعیت فرهنگ و هنر یزد؟ فضای هنری یزد و هنرمندانش چه جوریه؟

یزد تا یه سقفی هنرمندا رو پوشش میده ولی زود تموم  میشه. بچه‌هایی که خوب کار میکنن، از یزد میرن. مهم تر از همه در یزد، ممنوعیت‌ها خاص خودشه. صداوسیما قانون‌هایی داره که فقط مال یزده، انگار ایالتی اداره میشه. ارشاد، همینطور. فقط در ارشاد یزد این محدودیت‌ها وجود داره. فقط در یزد، آوردن اسم خارجی در بیلبورد ممنوعه. چرا در شمال کشور ممنوع نیست؟! و از اون سنگین‌تر، اینکه محدودیت‌های ارشاد یزد هم شامل همه نیست. وقتی مجوز عکس خواننده بر روی بیلبورد میخوای، به یکی میگن انتشار عکس کلا ممنوعه در حالی که عکس بعضی از خواننده‌ها رو روی بیلبورد می‌بینیم.

جدیدا حتی آوردن اسم کنسرت ممنوع شده، اصلاً تکلیف موسیقی مشخص نیست. در صداوسیما در تیتراژها در برنامه‌ها زنده هست اما جاهای دیگه نیست.

وضعیت موسیقی یزد؟

برا نمونه در مورد اتفاق‌های کنسرت اخیر (کنسرت گروه مسیحا با صدای وحید تاج)، دوستان بانی فرهنگ و هنر و عواملی که صادر کننده مجوز هستند، باید انقدر به روز باشند که در مورد خواننده اطلاع داشته باشن و یا تا حدی از موسقی بدونن!! که بعداً هنرمندان دچار مشکل نشن. یا حتی مدت یک ماه که برای صدور مجوز کنسرت اخیر، طول کشید، باید اطلاعات به دست آورده باشند. کار اصولی و با مجوز، با خیال راحت، انجام بشه و بعد از مجوز دیگه دغدغه وجود نداشته باشه. ما وقتی برای مجوز به سراغ دوستان رفتیم، می‌پرسیدند:«موسیقی سنتی یعنی چی؟ مثل شجریان و اینا؟...!» اینـــها بــانی فـــرهنگ و هنــرند امـــروز.

به سرمایه‌گذار، حق میدید، بعد از این اتفاق؟


قبل از اون چی؟ دوستی هست که با ضوابط و روابط، ظرف دو روز مجوز می‌گیره و بین اعضا، تقسیم سهام می‌کنن. دغدغه هنر، تبدیل میشه به مسألۀ ریال. و بعد شعور مردم رو زیر سؤال می‌برن. خوانندۀ مشهوری که با برنامه‌های تبلیغاتی و هزینۀ سنگین میاد به یزد و برای مردمی که برای اجرای زنده، هزینه کرده‌اند، Play back (به عبارتی لب‌خونی) اجرا میکنه، این سطح موسیقی استان رو ارتقا میده؟ توی گزارش دادن‌ها جزو برنامه‌های فرهنگی حساب می‌شه؟ این زشته. درده. فاجعه‌ست...فاجعه

وضعیت ممکنه بدتر از این بشه؟

شک نکن. (می‌خندد)

آینده هنر موسیقی؟

گذشته نشون داده. بعضی با زحمت و سختی، تلاش می‌کنن. با فشار و عذاب اونا در هر دهه، یه ذره وضعیت بهتر میشه. یا اونها هم اونقدر وضعیت براشون سخت میشه که یکی یکی از اینجا میرن.

وضعیت کار گروهی در یزد؟

همیشه مشکل داشته. به جز سینما و تئاتر.که اونم نمیشه تکی زیاد کار کرد. در کار موسیقی خیلی کم اتفاق می‌افته. جدیدا چند گروه هستند. کمتر گروهی 5 سال مانده.

نقش مردم چیه؟

با جوّ پیش میرن. خیلی خوشحال شدم. بادیدن تئاترهای جدید در یزد. جوّ نمایش تغییر کرده. استقبال از تئاتر مفهومی هم خیلی خوب شده. مردم، فرهنگِ رفتن به سمت چنین مقوله‌ای و دیدن اون رو پیدا کردن. اونم مخاطب خودش رو پیدا کرده. باید به موسیقی و سینما هم بها داده بشه. مردم با حضور رسانه‌ها آگاه شدند. اگه روشن باشه چیزی که ممنوعه، تکلیف همه مشخصه.

اما اتفاقی مانند کنسرت اخیر...؟

متاسفم .... مردم افسرده را افسرده‌تر کرد...

و دیگه نمیشه ازشون انتظار داشت که...؟

آره. ممکنه اون استقبال دیگه اتفاق نیفته. البته مردم این شهر، هنرمندای خارج از استان رو خوب می‌شناسن و ازشون استقبال می‌کنن. توی یه اجرای صحنه‌ای یزد، مجری شبکه سه از اجرای من خوشش اومده بود، به حاضران گفت: کسایی که سعید رو می‌شناسن دست بزنند. سه چهار نفر دست زدند. گفت کسایی که از کارش خوششون اومده تشویقش کنند. همه دست زدند. بعد از اجرا بهم گفت: جای تو اینجا نیست... از این شهر برو

زمانی قرار بود از اینجا برید، الان چی؟


خیلی. سخته. من 5 ساله نخوندم. برای ژانری در موسیقی که من کار می‌‎کنم مخاطب کم شده و در واقع مخاطبش رو از دست داده. سلیقه مردم عوض و مسموم شده. یه بار خواستم بابت کنسرت مجوز بگیرم گفتن کار پاپ خطرناکه!! مردم می‌رقصن و درست نیست. گفتم کار من فرق میکنه بهتون قول میدم توی کنسرتم مردم گریه هم بکنن!!!! چه کنم بانی‌های فرهنگ و هنر تفاوت سبک‌ها رو نمیدون و.... نمیخوام مجبور بشم برای شناخته شدن، چارچوب‌ها رو زیر پا بگذارم. دوستانی هستند که از اینجا رفتند و تونستند مخاطب خودشون رو به دست بیارن. و هنرمند مجبوره

آسوده‌دلان را غم شوریده‌سران نیست/ این طایفه را غصه و رنج دگران نیست

ای همسفران باری اگر هست ببندید/ این ملک، اقامتگه ما رهگذران نیست

مشکل، مردمند؟

مردم مشکل ندارند. با سیاست یا بی‌برنامه، موسیقی به بیراهه رفت. آمار وحشتناک آلبوم‌های غیرمجاز بی‌هدف و بی‌هویت، نشونه است. سواد موسیقی در مردم کمه.

چه اتفاقی افتاد؟ مگه اینها همون مردم نیستند که آوازهای اصیل رو با لذت گوش می‌دادن؟


همونا هستند اما سلیقه‌ها عوض شده. اوایل، فضای محدودی وجود داشت که ناگهان شکسته شد و خیلی‌ها که سواد این کار رو نداشتند آزاد شدند. اون زمان، خواننده‌های خوبی اومدن. که هرکدوم برند و شخضیت موسیقی پاپ رو حفظ کردند ولی کم‌کم فضا زیرزمینی شد و فضا با سرعت به سمتی رفت که نمی‌دونم میخواد به کجا برسه.

بهترین نوا؟

ربّنای استاد شجریان...

بهترین آهنگساز؟

واروژان

چه آهنگی آرومتون میکنه؟

آهنگ پاپ فاخر کلاسیک و ارکسترال. و آثار موسیقی دهه 50. توی تنهایی هم آندره بوچلی.

تابه‌حال شده از آهنگ بی‌کیفیت لذت برده باشید؟

راستش یکی دوتا. شاید چارچوب درستی نداشته ولی صدای خوبی بوده. یا شعر و تنظیم خوبی داشته و دوس داشتم.

پس به مخاطب با این سبک سلیقه، حق میدید؟

کار خوب، برای هر فرد از کودکی خودش رو نشون میده. موسیقی گوش‌نوازی که باعث میشه هرچیزی رو قبول نکنه. ما از بچگی، شخصیت رو رشد نمیدیم بعد توقع داریم بیاد سمت سبک های هنری فاخر.

تصویر ذهن کودکی‌تان رو این بار از نگاه کسی که الان گرافیست هستید، بگید.

پس‌زمینۀ کودکی من یزده و حس عجیبی که به خاطراتش دارم. یزد رو به خاطر مهد کودکی‌هام که بهترین دورانم بود، خیلی دوست دارم. هنوز هم گاهی پیاده میرم به سمت مدرسه قدیمیم. محله یعقوبی مدرسه شیخ حسن کرباسی. سمت خونه بچگی. روزای خیلی خوبی بود. ارتباط بین همه، همه چی خوب بود. مادربزرگ بود. پدر بود که جوون بود. الان همه چی عوض شده. رفاه هست اما حس دوست داشتن، قابل مقایسه با قبل نیست. یزد برای من، همه حس نوستالژیک زندگیم هست.

اما فکر که می‌کنم می‌بینم شاید هرجای دیگه هم بودم، همین شکلی بود برام. یزد از نظر هنری، شرایط خوبی نداره. شهری نیست که بشه در اون، پیشرفت کرد. توی یزد، کار هنری، به هیچ عنوان، جایی نداره. اصلاً هنرمند جایگاهی نداره.

آغاز قصه گرافیک برای شما؟


علاقه شدید و استعدادی که از کودکی در نقاشی داشتم. بچگی توی محله یعقوبی بودیم. یه حمام قدیمی بود. خونه‌هامون مدرن شده بود و حمام داشت ولی مرحوم بابام هریکی دوماهی من رو می‌برد، حمام محله. همه می‌رفتند. یه دیوار سیمانی داشت که لکه‌های آب می‌افتاد روش. این لکه‌ها توی ذهنم شکل‌های خاصی رو تداعی می‌کردند. یه مداد خیلی کوچیک بر میداشتم، تو مشتم جا می‌شد با خودم می‌بردم. دور لکه‌ها رو می‌کشیدم. هفته بعد که می‌رفتم، لکه‌ها خشک شده بود. آثارم رو می‌دیدم لذت می‌بردم. اما انگار هیچکی نمی‌دید.

کلاً هیچ کس شما رو تشویق نکرد؟

هیچ مشوقی نبود. همه سنگ انداختند. خانواده، فامیل، جامعه. برا من که دهه شصتی‌ام. زمان من هیچ‌کس در این وادی نبود. همه قبیله من عالمان دین بودند... تحصیلکرده زیاد داشتیم ولی هنـــرمند، نــه.

سنگ‌ها مشوق شدند؟

آره ... ولی همیشه سنگ‌ها مغلوب رودند...

همیشه سکه‌ها یک‌رو نبودند / همیشه سنگ‌ها مغلوب رودند...

کدوم شعرتون رو خیلی دوست دارید؟

مادربزرگ.

اما حیف که زود گذشت...

بی‌بی زنبیلشو بست

رفت تو قاب عکس نشست

حالا ایوون توی خوابه

گلدونه تشنۀ آبه

قلیونه دیگه خرابه

حاجی لک‌لک دیگه نیست

گربه هم خسته وخیس

دیگه توی قصه نیست

بچه بودیمو یهو بزرگ شدیم

بره بودیم توی قصه گرگ شدیم ...

من شعراتون رو بیشتر از حوزه‌های کاری دیگه‌تون دوس دارم. یعنی راحت‌تر باهاش ارتباط برقرار می‌کنم. چرا میگید شاعر نیستم؟

کلمه «شاعر»، بار معنایی سنگینی داره. نمیگم شاعرم. ولی واقعاً تحت تأثیر قرار می‌گیرم. شعرامم بد نیست. جزو عوامل مؤسسین خانه ترانه یزد بودم. اولین مرکز ترانه استان.

با خوانندگی و شعر، چی میخواید به مخاطب بگید که با گرافیک نمی تونید؟


بار اجتماعی موسیقی بیشتره ولی گرافیک بار فرهنگی‌تری داره. پیام‌های های گرافیک، بیشتر فرهنگی است.

جریان گرافیک معاصر ایران، درگیری های جدی با هویت فرهنگیش داره. شما هویت خودت رو در خوانندگی، درگیر می کنی. در گرافیک چی؟ آیا اعتقاد داری باید گرافیست، هویت خودش رو وارد کار کند؟

در مورد گرافیک اعتقاد دارم که مهم، انتقال پیام هست. به بهترین نحو. و هرچند زبان انتقال پیام مهمه اما به داشتن سبکی وابسته به هویت اعتقادی ندارم. ضمن اینکه کار گرافیکی گاهی به سمت اجرای مدل سفارش شده میره و کمتر تکیه بر خلاقیت داره.

برای سعید طامهری، کجا موسیقی و گرافیک به هم برخورد می کنند یا با هم یکی میشن؟

در طراحی و ریتم. گرافیک بلد باشی اما موسیقی ندونی، گرافیک رو بشناسی ولی شعر رو نه، یک جای کار می‌لنگه.

دغدغه‌های اجتماعی شما بیشتر در موسیقی هست یا گرافیک یا ترانه؟


در کارهای موسیقایی من وجود جریان ها و دغدغه های اجتماعی بیشتر حضور داره و بعد از اون در ترانه‌هام.

سخت‌ترین ساز زندگی را همسرم می‌نوازه

یه رؤیا که می‌دونید هیچ‌وقت بهش نمی‌رسید؟

(سؤالم را تکرار می‌کند.. تکرار... سکوت... با نقش رومیزی ترمه‌ بازی می‌کند): دیــــــدن دوبـــــارۀ بابام

فکر می‌کردم رؤیا باید رو به آینده باشه. اما رؤیا در گذشته... چرا؟

در شرایطی که سنم کم بود و خیلی بهش نیاز داشتم و تازه رفاقتمون زیاد شده بود و اولِ زندگی بودم، تنهام گذاشت...

پدر:  قهرمان. قهرمانی که دیر شناختم

موسیقی: عشق

مادربزرگ؟  فرشته

شاعر: شاملو.. احمدرضا احمدی، محمدعلی بهمنی، سیدعلی صالحی

فرهنگ:  عقبیم

فرید سعادتمند: برادر، استاد، افتخار

رضا عابدینی: استاد روزهای خوبی که کوتاه بود

کویر/جنگل؟  دریا!

مهدی بقاییان:  رفیق و حامی. کسی که درس های زیادی از او یاد گرفتم

ناظم: تلخ ولی دوست داشتنی. دوست داشتنی چون خاطرۀ مدرسه است اما هنوز هم ناظم مدرسه‌م رو که می‌بینم، می‌ترسم

چارچوب: متنفرم

اسپانسر:  اقتصاد، مهم‌تر از فرهنگ

فست فود: بد ولی وجود داره

آدامس خرسی: نوستالژی جاری. خاطره‌ای که تا الآن هم باهامه و من همیشه در کیفم بسته‌هاش رو دارم

زندگی دانشجویی: تجربۀ خاطره های خوب از نوع هنری

صبح زود (صدای زنگ ساعت)؟  برای هنرمند، عذاب

مشوق: خودم (سایه ام)

غذا/ پیانو/ کتاب؟ یار مهربان

حرف یکی مانده به آخر:


از همسرم که با همه ویژگی‌های اخلاقیِ بد من می‌سازه و پیگیر کارهای منه و من کمتر فرصت می‌کنم پیگیر کارهای او باشم، سپاسگزارم. از مادرم که در شرایط سخت امروز خودش، بزرگترین کارش دعا کردن برای منه. از خواهرهای عزیز و برادر مهربانم که همیشه جای خالی پدر رو واسم پر کردند.از حسین فروتن و علی مزیدی که با تمام دغدغه‌هاشون برای من وقت میذارن ممنونم و در نهایت از دایی‌ عزیزم که حامی، تکیه گاه ، راهنما و پیگیر کارهای من هست، تشکر و قدر دانی می‌کنم.

از حمایتها و تلاش شما و دوست هنرمندم ناصر خادم برای ترتیب این گفتگو سپاسگذارم.

منبع: پایگاه اطلا رسانی سرو
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار